حدود ۵ سال است که زندگی در مهاجرت را تجربه میکنم. فراز و نشیبهای روحی در مهاجرت را با پوست و گوشت خود لمس کردهام. تنهایی و حس بیپناهی یک مهاجر را با تمام وجود درک کردهام. در گذشتهای نه چندان دور، هرگز نمیدانستم فرد مهاجر که در جامعهشناسی با اصطلاح «فرد ریشهکن شده» از او یاد میشود، یعنی چه.
در این ۵ سال است که فهمیدم فرد مهاجر کسی است که ریشههایش را در دست گرفته و به اولین آبادی که برسد، میخواهد ریشههایش را به او بسپارد تا نپوسد، شاید ریشههایش به خاک جدید عادت کند و زندگی را از سر گیرد.
برخی از مهاجرین موفق میشوند که ریشههای خود را جانی دوباره بخشند و برخی نیز نمیتوانند. ریشههای آنها که نمیتوانند، آرام آرام خشک میشود. فرد مهاجر هنوز از اسبی که در جامعه میزبان میخواهد زین کند، بالا نرفته، در اندک زمانی به پایین پرتاب میشود.
عدهای به محض پایین افتادن از اسب چموش غربت، به فکر چاره میافتند. با نگاه موشکافانه به خود و دیگران نگاه میکنند تا دریابند که این افتادن به چه دلیل بوده است؟ تلاش میکنند که جامعه میزبان را بشناسند و خود را دوباره مورد مطالعه قرار دهند، خود سوژه مطالعه خود میشوند، الف بای جدید زندگی را یاد میگیرند و از این طریق آرام آرام اسب چموش مهاجرت را رام میکنند و همچون سواری سبکبال، سر از جادههای جدید زندگی در میآورند.
اما آنها که ناتوان از ریختن طرحی جدید برای زندگی در جادههای ناآشنای غربت هستند، هم از اسب میافتند و هم از اصل.
تازه این سقوطهای آزاد، در جوامعی اتفاق میافتد که آن جامعه با پدیدهای به نام مهاجرت و مهاجرین آشنایی دارد. در این جوامع آموزشهای رسمی و غیر رسمی بارها و بارها وضعیت مهاجرین را به جامعه میزبان گوشزد میکند. قوانین حمایتی از مهاجرین از سالها پیش تدوین شده و خدمات رفاهی متعدد برای فرد مهاجر پیشبینی شده است. حال مهاجرینی که از بخت بد به کشورهایی همچون ایران مهاجرت کردهاند، با جامعه میزبانی مواجه میشوند که با بحرانهای متعدد دست و پنجه نرم میکند و کمترین آمادگی برای ورود مهاجرین را ندارد. در چنین شرایطی مشکلات مهاجرین چندین برابر میشود.
مرگ فجیع ستایش دختر ۶ ساله افغانی ـ ایرانی، ذهنم را بر موضوع مهاجرت و مهاجرین متمرکز کرده. ستایش با چشمانی پر از شور زندگی، لبخندهای شیرین و دستان گشوده به سمت ایران آمده تا زندگی در کشوری امن را تجربه کند، غافل از اینکه بر او چه خواهد گذشت و تنش چگونه به یغما خواهد رفت و خانوادهاش چگونه در حسرت لبخندی دیگر از او، ژست کودکانهای دیگر و آغوش باز دیگری خواهد ماند. سهم او از زندگی در مهاجرت این گونه رقم زده میشود؛ چرا که صاحبخانه در حمایت از او کوتاهی کرده است.
جامعهی ایران بیش از سه دهه است که با پدیدهی مهاجرت افغانها مواجه است؛ ولی هنوز قوانین حمایتی مشخص مربوط به مهاجرین را تدوین نکرده و هنوز نهادهای حمایتی مربوط به مهاجرین شکل نگرفته است. هنوز آموزشهای رسمی و غیر رسمی در جهت آشنایی شهروندان با مشکلات مهاجرین تهیه نشده است.
سازمان عریض و طویل صدا و سیما با ردیف بودجهی کلان سالیانه به عنوان در دسترسترین رسانهی عمومی، میتواند برای آشنایی مردم با وضعیت پناهجویان برنامهریزی مفصلی کند؛ ولی هرگز چنین اتفاقی نیافتاده است.
در حالی که جوامع انسانی هر روز از روز قبل رنگارنگتر میشوند و انسانها به دلیل درگیری بسیاری از کشورهای شاهد جنگ و خشونت مجبور به پذیرش جهان وطنی شدهاند. در چنین شرایطی تصویب قوانین حمایتی میتواند شهروندان یک جامعه اعم از بومی و مهاجر را بر اساس احترام به کرامت انسانی، دعوت به زندگی مسالمتآمیز نماید.
کلام آخر آنکه، افغانها با وقوع انقلاب اسلامی در ایران به دلیل شرایط سخت زندگی در افغانستان، مجبور به مهاجرت به کشورهای مختلف شدهاند. تعداد زیادی از افغانها موفق به تحصیل در دانشگاههای مختلف ایران شدهاند. با این حال علیرغم گذشت بیش از سه دهه از مهاجرت آنان به ایران، هنوز نتوانستهاند یک نهاد صنفی قوی برآمده از میان خود را تشکیل دهند. در حالی که افغانها از طریق یک نهاد مردممحور میتوانند با گروههای مختلف مردم ایران و نیز دولتهای روی کار آمده و مجلس قانونگزار وارد گفتوگو و لابی شوند و از این طریق مطالبات خود اعم از رفاهی، آموزشی، درمانی، فرهنگی و امنیتی را پیگیری کنند.
لازم به ذکر است تا زمانی که چنین نهادی از دل جامعه مهاجر در ایران شکل نگرفته، ناامنی و تضییع حقوق در جامعهای که خود با مشکلات متعدد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی دست به گریبان است، دور از ذهن نخواهد بود، در حالی که تولد یک نهاد صنفی مطالبهمحور میتواند یک راهبرد موثر در کمک به مهاجرین افغان باشد.