« چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد»[۱].
یکی از خطاهای شناختیِ[۲] رایج و جدی ای که انسانهای پیرامونی در داوریهای روزمره خود، به تفاریق مرتکب می شوند، عبارتست از« تفکر همه یا هیچ».[۳] تفکرهمه یا هیچ که از آن به « تفکر سیاه و سفید»[۴] نیز تعبیر می شود؛ متضمنِ تحلیل و داوری یک سویه و مطلق اندیشی و جوانب مختلفِ پدیده مورد بحث را ندیدن و به حساب نیاوردن و احیانا انکار کردن است. فردی که مرتکب این خطا می شود، وقتی درباره فرد الف یا پدیده ب قضاوت می کند، در پی صدور داوری های قطعی و تخطی ناپذیر و غیر منعطف است؛ داوری هایی که سویه های مختلف ماجرا را نمی بیند، مشحون از احساسات و عواطف است و از دیگران هم تحلیل و داوریِ یک سویه و قاطع و سیاه و سفید و « این یا آن» می طلبد. از اینرو، فلانی یا ابلیس صفت است، یا فرشته خصال؛ یا له فلان نظام سیاسیِ مستقرّ هستی یا علیه آن؛ یا با مایی، یا علیه ما؛ که شقوق دیگری متصور نیست و کسانی که آدمیان و پدیده ها را خاکستری می بینند و تحلیل می کنند، یا جاهل اند، یا خائن. مع الاسف، این خطای شناختی، راه را بر تحقق گفتگوهای سودمند و رهگشا می بندد و آنچه در این میان، البته به گوش نمی رسد و سر بر نمی آورد، آواز حقیقت است.
سه روز پیش، در پی حادثه تروریستیِ تلخ و تکان دهنده کشته شدنِ سردار قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدسِ جمهوری اسلامی ایران، در ابتدای کلاس « شرح احوال و آرای شمس تبریزی»، نیم ساعتی به تحلیل ابعاد مختلفِ این واقعه مولمه از منظر خویش پرداختم.[۵] پس از انتشار فایل صوتیِ این جلسه در کانال تلگرامی و صفحه اینستاگرام ، افزون بر لطف پاره ای از از دوستان نادیده، تعابیر تند و ناسزاها و فحش های متعددی از داخل و خارجِ کشور دریافت کردم. از تعابیر موهن که در گذریم، لبّ مدعای هجمه کنندگان، عبارت از این بود که چرا فلانی ماجرا را مثل ما نمی بیند و تحلیل نمی کند؟ چرا یکسره در محکومیت سردار سلیمانی سخن نرانده است؟ چرا این اقدام دولت آمریکا را محکوم کرده؟ چرا با جمهوری اسلامی هم نوا شده؟؟….
از قضا، چه در آن سخنان، چه در دیگر تحلیل های گفتاری و نوشتاری ام، عمد و عنایت داشته ام که پدیده ها را خاکستری، و نه سیاه و سفید، ببینم و سویه های مختلف آنها را از یکدیگر بازشناسم.
چنانکه در می یابم، آنچه چند روز پیش، حوالی فرودگاه بغداد رخ داد و منجر به کشته شدن سردار قاسم سلیمانی و همراهانش شد، حادثه ای تروریستی بود؛ کشتن یکی از فرماندهان نظامیِ شناخته شده ایران بدستور رئیس جمهور آمریکا در کشوری دیگر، امری تروریستی، دل آزار و شایسته محکوم کردن است . افزون بر این، در باب کارنامه سردار قاسم سلیمانی، به نظرم می توان دست کم سه دوره را از یکدیگر تفکیک کرد و درباره آنها یک حکم نراند و قضاوتِ کلّی نکرد. به عنوان یک ایرانی ، خود را مدیون فداکاری های بی شائبه مرحوم سلیمانی و دیگر فرماندهانِ جنگ هشت ساله ایران و عراق می دانم و این بخش از کارنامه او را تحسین می کنم؛ که اگر مجاهدت های ایشان نبود، معلوم نیست از تاک و تاک نشان، اثری می ماند. افزون بر این، به رغم اینکه با بخشی از سیاست های خارجی جمهوری اسلامی همدلی ندارم و با حضور ایران و سردار سلیمانی و سربازان تحت امرش در سوریه، در مقطع بهار عربی موافق نبودم؛ درعین حال، با حضور فرماندهان و سربازان ایرانی، جهت حفاظت از مرزها، پس از سر برآوردن داعش در منطقه موافقم و آنرا در زمره نقاط قوتِ کارنامه سردار سلیمانی می دانم. کثیری از هموطنانی که در مراسم تشییع جنازه میلیونیِ کم نظیرِ او در شهر تهران شرکت کردند، مرحوم سلیمانی را نماد و سمبلِ مقاومت در برابر داعش می انگارند و به پاس قدردانی از خدمات بی شائبه و زحمات بی علت و بی رشوت او در این میدان، به خیابانها آمدند و کلاه خود را به علامت احترام برداشتند. افزون بر این، نحوه سلوک شخصیِ سردار سلیمانی، بر میزان محبوبیت او نزد جمهور مردم، تاثیر شگرفی داشته و از این حیث، او را مستثنا کرده: این مهم که برخلاف دیگر فرماندهان سپاه پاسداران، علی الاغلب وارد نزاع های سیاسیِ داخلی نمی شد و سر به کار خویش داشت؛ همچنین حریت و جسارت و شجاعت و سبکباریِ مثال زدنی ای داشت.
از لوازمِ « تفکر همه یا هیچ»، قرار دادن افراد در قالب ها و بسته های مشخص و از پیش معین شده است. بر این اساس، اگر کسی نظیر نگارنده این سطور که در آثار قلمی خود به صراحت تفکیک میان دیانت و حکومت را برکشیده و استدلال کرده که « حکمرانی مطلوب»، از دل دیانت و فقاهت بر نمی آید[۶]؛ چون همدلی هایی با قاسم سلیمانی کرده و بخش هایی از کارنامه او را ستوده، عامل جمهوری اسلامی به حساب می آید! چون حادثه کشته شدن مرحوم سلیمانی را تروریستی قلمداد کرده و دولت ترامپ را محکوم کرده، با همه اتفاقات تلخی که طی یک دهه اخیر در داخل کشور رخ داده، همدلی دارد. به نزد این جماعت، لابد نمی شود کسی با کشته شدگان حوادث آبان ماه همدلی کند، کما اینکه نگارنده این سطور و بسی مانند او، این کار را کرده و در این باب قلم زده اند؛ در عین حال، درباره محسّنات و دستاوردهای سردار سلیمانی هم بنویسد و قلم بزند. نمی شود کسی انتقاداتِ متعددی به سیاست های داخلی و خارجی جمهوری اسلامی داشته باشد؛ در عین حال، مرحوم سلیمانی را به سبب خدماتی که در برهه های مختلف زندگی خود انجام داده، سرباز وطن بداند و به پاس خدمات او در حفظ تمامیت ارضیِ کشور، از کشته شدنش حزین باشد.
طی این دو روز، در نوشته های افرادی از همین جماعتِ مبتلا به « تفکر همه یا هیچ»، دیده ام که تلویحا و تصریحا، سوگواران سردار سلیمانی و شرکت کنندگان در مراسمِ تشییع او را فراموشکار و خائن به آرمانهای جنبش سبز سال ۸۸ و کشته شدگانِ در حوادث آبان ماه ۹۸ نامیدند؛ تحلیلی که به نظرم یک سویه، تقلیل گرایانه و ناموجه است و بخشی از ماجرا را تحلیل و روایت کرده، نه همه آنرا. شخصا افراد متعددی را می شناسم که سال ۸۸ شمسی، در تظاهرات ها شرکت کرده، باتوم خورده، زندانی شده، حوادث آبان ماه آنها را پاشان و پریشان کرده؛ با سیاست های کلانِ خارجی جمهوری اسلامی بر سر مهر نبودند و نیستند؛ اما در تشییع جنازه سردار سلیمانی شرکت کردند. سویه های مختلف یک پدیده را باید از یکدیگر تفکیک کرد و احکام شان را به یکدیگر نیامیخت. به تعبیر تامس هابز، فیلسوف سیاست انگلیسی قرن هفدهم، مهم ترین و محوری ترین مفهوم در عالم سیاست و مناسبات سیاسی، « امنیت» است. سخن گفتن از «آزادی» و دیگر ارزش های دموکراتیک، در فقدان امنیت به شوخی بیشتر شبیه است، محلی از اعراب ندارد و راهی به جایی نمی گشاید. به همین سبب، حفظ امنیت و تمامیت ارضی کشور، امری بنیادین است. سردار سلیمانی، به نزد کثیری از شهروندان ایرانی، نمادِ حفظ و پاسداشت امنیت و تمامیت ارضی گشته؛ از اینرو، این شهروندان، با حفظ فاصله خود با برخی از سیاست های کلان نظام، در مراسم تشییع جنازه او شرکت کردند.
یکبار که به اتفاق دوست عزیز منصور هاشمی، منزل داریوش شایگان، متفکر فقید معاصر بودیم؛ هین صحبت از تاریخ ایران، شایگان گفت: ایرانیان مردمانی مغرورند و به رغم همه اختلافاتی که با هم دارند، اگر کسی هویت ملی شان را نشانه رود و تحقیرشان کند، برانگیخته می شوند و واکنش نشان می دهند. ترورِ نابخردانه و ناجوانمردانه سردار سلیمانی توسط نیروهای امریکایی، غرور ملی ایرانیان را جریحه دار کرده؛ سرّ حضور بی امان مردم در مراسماتِ تشییع جنازه او در شهرهای اهواز، مشهد، تهران، قم و کرمان را باید در این مهم جست و فهمید. به همین سبب، می توان با آنچه در سال های ۸۸، ۹۶ و ۹۸ رخ داده مخالف بود و سیاست های جمهوری اسلامی را در این موارد نقد کرد، در عین حال در مراسم تشییع جنازه حاج قاسم سلیمانی شرکت کرد و میان این دو ناسازگاری و منافاتی ندید. قائلان به « تفکر همه یا هیچ»، این دقایق و ظرائف و تفکیک سویه های مختلف امور از یکدیگر را نمی بینند و در نظر نمی آورند و در پی صدور احکامِ کلی اند؛ به همین سبب، وقتی نویسنده ای چون محمود دولت آبادی، در سوگ سردار سلیمانی چند سطری می نویسد؛ از خود بیخود می شوند و رسم ادب را فرو می نهند و در ناسزا گفتنِ به یکی از شخصیت های فرهنگیِ برجسته، گوی سبقت را از یکدیگر می ربایند.
خوش دارم این نوشته را با ذکر خاطره ای به پایان برم. چند سال پیش، یکی از دوستان که تعلق خاطری به « نهضت آزادی ایران» دارد نقل می کرد روزگاری که عبدالعلی بازرگان، یکی از امضاء کنندگان نامه مشهور به نامه نود نفر به رئیس جمهور وقت، اکبر هاشمی رفسنجانی، زندان بود؛ مرحوم مهدی بازرگان، از دادنِ مشاوره فنی به یکی از سازمانهای دولتی هیچ دریغ نورزید. به روایت این دوست، به رغم اینکه قاعدتا مرحوم بازرگان از زندانی شدنِ پسر و همفکرانش، به خاطر نوشتن نامه انتقادی به رئیس جمهور،عمیقا ناخرسند بود؛ اما حساب آبادانیِ ایران را از قصه به زندان افکنده شدنِ غیر منصفانه و ظالمانه فرزند و یارانش تفکیک کرد و در راستای اعتلای کشورش از هیچ کوششی فروگذار ننمود. نام نیک و میراث بزرگانی چون بازرگان و سحابی و منتظری، ماندگار است؛ چرا که تفکر همه یا هیچ نداشتند و احکام امور را به یکدیگر نمی آمیختند و نظام سیاسی مستقرّ را از تمامیت ارضیِ ایران زمین تفکیک می کردند و حفظ امنیت و آبادانیِ ایران زمین دلمشغولی محوری شان بود؛ از اینرو منتقد مشفق باقی ماندند و در کار سیاسیِ خود از جاده انصاف خارج نگشتند. درود و رحمت بیکران خداوند بر ایشان باد:
دو چیز حاصل عمر است نام نیک و ثواب
وز این دو در گذری کلّ من علیها فان
پانوشتها
[۱] سهراب سپهری، هشت کتاب، دفتر « صدای پای آب».
[۲] Cognitive distortions
[۳] All or nothing thinking
[۴] Black and white thinking
[۵] فایل صوتی این جلسه در کانال تلگرامی ام در دسترس است:
https://t.me/Soroushdabbagh_Official
[۶] نگاه کنید به مقاله « حکمرانی مطلوب و نواندیشی دینی متاخر» در اثر ذیل:
سروش دباغ، ورق روشن وقت: جستارهایی در نواندیشی دینی، فلسفه و هنر، تورنتو، ۱۳۹۷، نشر سهروردی.
25 پاسخ
هیچ حرفی با این نویسنده ندارم چرا که همان کلمات همیشگی را با آن نثر شلخته تکرار کرده است و هیچ نگفته است. زیتونیان هم مثل همیشه خوش ندارند نظر مخالفی بشنوند و دیدگاهم را منتشر کنند. تنها پیامی که برای تک تک آقایان دارم این است که: شیخنا رو کربلا خرما بخور.
موافق نیستم، اولا ترور نیست خود قاسم سلیمانی همینطور تو عراق امریکایی می کشت،
ثانیا در دفاع از وطن نبود چون امریکایی ها تجاوزی به کشور نکرده بودند که ایشون بره دفاع!
ثالثا ایشون تابع و سرباز و مدافع سرسخت اقای خامنه ای بود همین!
فرمودید : “این مهم که برخلاف دیگر فرماندهان سپاه پاسداران، علی الاغلب وارد نزاع های سیاسیِ داخلی نمی شد و سر به کار خویش داشت؛ همچنین حریت و جسارت و شجاعت و سبکباریِ مثال زدنی ای داشت.”
کسیکه رییس جمهور را تهدید می کند و کلا وزارت امور خارجه پشم حساب میکند تا جاییکه ظریف قهر میکند و اصولا کسی از دولت نمی تواند از منویات ایشان که منویات رهبری هست عدول کند را چطور می شود “سر بکار خویش” نامید
بنظرم نگاه خاکستری شما به سفیدی می گراید یا سیاهی شبیه است و خودتان دقیقا در مصداق سخن اول خود گیر افتاده اید ولی آنرا در خود حس نمی نید.
نظر اینجانب:
ما ایرانیها مدت های مدیدی است که قهرمانی قدر تولید نکرده ایم
از این رو جامعه ما تشنه قهرمان است
اینکه می گویند دوران قهرمان و قهرمان پروری بسر رسیده ساده انگاریست . متاسفانه ما ایرانی ها یا لااقل اکثریت ما از نقطه نظر سیاسی رشد یافته نیستیم و نیازمند قهرمانیم
به دلیل این نیاز به قهرمان و اسطوره است که یک روز رضا شاه را قهرمان می کنیم و روزی قاسم سلیمانی و حتی ظریف را مصدق، رفسنجانی را امیرکبیر و قاسم سلیمانی را مالک اشتر و و و می انگاریم
از بس قامت قهرمانان ملی و اسطوره هایمان ته کشیده که متون ساده روزگاررا بولد می کنیم تا مهم جلوه دهیم
متونی چون فاطمه سلحشوری که در کتاب ایران سطر ساده ای بیش نیستند
یا علی مطهری را که یک ساده معمولی در کتاب ایران است را با پدرش یکی می پنداریم
یا احسان شریعتی را همپای دکتر علی شریعتی یا اعظم طالقانی را در ردیف پدر طالقانی و و و
حتی شما جناب دباغ را هم طراز استاد عبدالکریم فرض می نماییم
به هر حال این همانی اسطوره انگارانه این مردم تمامی ندارد و این بیماری از کوتاهی قامت عالمان و شخصیت های چند دهه اخیر خبر می دهد
هنوز در قامت مصدق سیاستمداری ظهور نکرده و ناچارا ظریف را همپای او می پنداریم
هنوز در قامت شریعتی مصلح دینی ظهور نکرده و جریانساز تر از او، که نسلی را به عصیان و تکاپوی فکری انداخت سراغ نداریم
هنوز در وسعت نگاه طالقانی شخصیتی حوزوی سیاسی ظهور نکرده
هنوز ایران عزیز بلند همت تر از بازرگان مهدی به خود ندیده
هنوز در تراز گستره شجاعت پهلوانان و قهرمانانی نپرورده ایم و ناگزیر از معمولی ترین انسانها که چون کره در ته قابلمه آش ولایت خود ساخته فقیه ذوب میشود بلند همتان از جان گذشته نمی یابیم
و ناگزیر در حافظه جمعی مان سلیمانی را اسطوره می کنیم
و شما آقای دکتر دباغ هم از اسارت این روانشناسی جمعی رها نشده اید.
سخن جرج جرداق در مورد علی ع را می خواهم به گونه دیگری بیان کنم که :
ای ایران
ای تاریخ کاش تمام قوه های تاریخی خودت را و ای طبیعت کاش تمام نیروهایت را در خلق قهرمانانی چون مصدق و امیرکبیر و شریعتی و طالقانی و بازرگان بکار می بستی و به زمانه همچون آنانی را می بخشیدی
(تند تند نوشتم ببخشید وقت ادیت ندارم)
درود بر سردار دلها
سردار را عشق است
دلنوشته ی او در آخرین ساعات عمر حاکی از الهی بودن این مرد بزرگ است
«خداوندا مرا پاکیزه بپذیر
خداوندا عاشق دیدارتم
همان دیداری که موسی را ناتوان از ایستادن و نفس کشیدن نمود»
اهل حرف و حرافی با قلمفرسائی طولانی خود را نشان میدهند!
اهل عمل، با خونشان در میدان خود را نشان دادند.
بگذارید غبار فرو نشیند، مردم قضاوت خواهند کرد.
تاریخ پر است از این فراز و نشیب ها.
آخر روسیاهی به زغال خواهد ماند. و روسفیدی برای آزاد مردان تاریخ بشریت.
با عرض سلام.
جور دیگر باید دید. ما باید نوع دیگری داوری کنیم.
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
راه روشنفکر شدن دینی در کلام قلمبه و سلمبه است. خدا گریست، ما هم گریستیم.
باران بودن آب آمد اما ضریح از نقره بود نه مینا.
هر کس نفهمید روشنفکر نیست.
جناب دباغ
تمامی استدلال هاتون ایراد داره…
نیروی قدس یعنی چی؟ اولا ما همینه مسئلمون چرا باید تفکری باشه که نیروی قدسی بیاره که بعد فرمانده اش درست یا غلط بمیره ما بگیم فلان… این چه تفکریه؟ چرا باورهای زیربنایی این تفکر داعش گونه نقد نمیشه ؟ دوما شما مگه اونجا بودی دیدی که این اقا با داعش جنگیده؟ چطور بدون دلیل ادعا میکنی؟
سوما این سیاه و سفید دیدن نیست اتفاقا واقع بینانه دیدنه… ریشه تفکر و باورهای این سیستمو باید نقد کرد نه رفتار ها در مواقع خاص…من واقعا موندم کسی که ادعای عقلانیت و اخلاقش گوش فلکو پر کرده چطور میتونه از کسی دفاع کنه و از سیستمی ولو ۵ درصد که مستقیم یا غیر مستقیم به آدمها رنج های کلان رسونده…
بنده یه سوال از این دوستان آزاد اندیش دارم. میتونند بفرمایند داعش که یک گروه خیلی کوچک در عراق بود چگونه به یک باره خیلی قدرتمند شد و دیگر اینکه اگر اقدامات جمهوری اسلامی نبود اصلا داعش میتوانست تا آن حد قدرتمند شود که تا چهل کیلومتری مرز ایران برسد.
تفاریق!؟ + لبخند+ابریق
انسان اگر اندکی ، فقط اندکی ! شرافت و وجدان داشته باشد به قاسم سلیمانی آنگونه که بود نگاه میکند آقای دباغ. آیا تو خبر داری غوطه شرقی کجا بود و سردار تو سلیمانی با مردمان آنجا چه کرد؟؟؟ آیا میدانی بیش از ۹۵ درصد نبردهای او در سوریه هیچ ارتباطی با داعش نداشت؟ از مرگ کودک در آغوش پدرش هیچ درکی داری ؟ تو خودت فرزند داری؟ اگر یک ژنرال خارجی باعث مستقیم مرگ فرزندت ، مادرت ، پدرت ، در مقابل چشمانت باشد و یک نفر در کشور خود آن ژنرال اینگونه از او را بیاراید ، در مورد نویسنده چه فکر خواهی کرد ؟ چه خواهی گفت ؟ جنایت علیه بشریت می فهمی چیست؟ التزام عملی او به ولایت را ندیده بودی؟ تو … تو میدانی دوما کجاست در سوریه ؟ میدانی چندین سرهنگ روس و قاسم سلیمانی با آنجا چه کردند؟ میدانی چه کودکانی را به خاک و خون کشیدند؟ از داستان کودکان عین ترما چیزی شنیده ای؟ میدانی او چگونه بر خاک آن پا نهاد ،بر ویرانه هایی که کودکان زیر آن خفته بودند؟ از جوبر هیچ شنیده ای ! او با افتخار همه آنها را شکست داد ! آنها داعشی نبودند مردمان سوریه بودند که ارتش آزاد سوریه در میان آنها بودند . درسن یا غلط آنها گرفتار بین آدم کشهای هر دو طرف بودند! و سلیمانی از روی همه ی آنها گذشت او بود که دقیقا به اسد میگفت چه کند. فرماندهان ارتش مستقیما دسترات ( مستشاری) او را اجرا کردند و داستان غوطه در خون تمام شد. میدانی شخص سلیمانی دستور داد به بشار که صلح را امضا کند در غوطه و خود او دستور داد در حین صلح پیش برود و باز آدم بکشد؟ تو چه میدانی دباغ که جانبداری از یک تروریست از یک جلاد از یک کودک کش چه میزان روح آدمی را خواهد خورد .ولو او وطن پرست ترین ایرانی کل تاریخ بوده باشد. اینها به چه میزان شرافت آدمی را آلوده خواهد کرد … کاش بدانی و دست کم سکوت کنی! جنایت کاران بزرگی را در تاریخ با جلال و شکوه به خاک سپردند اما تاریخ از دل دروغ ها ،زنده باد و مرده باد ها سر بر می آورد . راستی حرمت دارد . خون حرمت دارد و فریاد می زند .ولو پس از هزاران سال . آن هم خون کودکان !!!!
آقای دباغ تمام روح نوشته شما تعبیری دیگر از مثال تسامح ( بخوانید مسامحه کاری ) ایرانی است که در این عبارت تجلی میابد:
فلانی هم عرقش را می نوشد و هم نمازش را می خواند.
این همان وصف “بی پرنسیبی” است که مکرر و مکرر توسط آنهایی که فرهنگ ایران را زیر ذره بین قرار داده اند، به عنوان یک نقطه ضعف بزرگ از آن نام برده شده. مجموعه این آرا توسط مرحوم جمالزاده در نوشته ای تحت عنوان “خلقیات ما ایرانیان” گرد آوری شده است.
عده از با نمکان وطنی هم این بی پرنسیبی را دلیل بقای ایران علارغم حملات مکرر اجانب دانسته و به این مارمولک مزاجی تاریخی و ملی مباهات می کنند. تو گویی اسکندر و مغول و عرب و … فقط و فقط ایرانیان را به قدوم خود مفتخر کرده اند و نه اینکه ده ها ملت، سربلند از پس آن همه سختیها، بی وادادگی به بقای خود ادامه داده اند.
حال این سوالات دیگر من پیش روی شما:
۱- کی و کدام یک از سران سپاه با هدف حفظ خاک و بوم سرزمین ایران در جنگ با عراقی ها ( آن را به حزب بعث و صدام تقلیل ندهیم. همین امروز هم عراق تنها کشور رسماً متخاصم است)مشارکت کردند؟ همه آنها فقط از وظیفه شرعی و دینی و خدایی خود حرف می زدند. پس منتی از بابت محافظت از ایران بر گردن ایرانیان ندارند. باز پس گیری خرم شهر که می توانست آخرین روز آن جنگ منحوس باشد تا حد ۹۹% با همت و هدایت ارتش ملی انجام گرفت که شعارش فدایی ملت بودن است. از آن پس سپاهیان فقط از کشتگان ایرانی پشته ساختند و برای خود پله های قدرت. خاطرات هاشمی از درخواست بردار کردن و نه سردار کردن این قهرمانان حکایت دارد که باز با ترفندی از سوی او به امری شر تبدیل شد.
۲- مبارزه با داعش بخودی خود برای کسی مشروعیتی به دنبال نمی آورد. اگر چنین باشد، انصافا باید مدال قهرمانی را به سینه آمریکا و ائتلافش آویخت که با صرف میلیونها دلار هزینه و جانبازی سربازانش، آن برادران مسلمان را از الباقی امت اسلام حذف کردند. اگر ایران شیعه از مزاحمت داعش سنی مسلک تقریبا در امان بود بیشتر به دلیل جو امنیتی قبرستانی کشور است که هیچ جای مباهات ندارد. آزادی های مدنی و احترام به حقوق انسانها مانند آنچه در اروپا وجود دارد بهایی هم دارد که ما اصولا لازم نبوده در این زندان بپردازیم. مگر کشورهای سنی مثل اردن و مصر که همیشه پایگاه تندروها بوده اند توسط داعش آلوده شدند که ایران شیعه بشود؟ اتفاقا داعش زاییده بی ثباتی است که ایران در عراق و سوریه آفرید. شاید بتوان این متاع لولوی داعش را در بازار عوام بخوبی فروخت و آنها را به ستایش های بیمار گونه واداشت ولی مگر قرار است فقط در این یک مورد خاص همه تابع احساسات عوام باشیم؟
۳- بازوی عملیاتی برای اجرای تصمیمات نظام حاکم بر ایران در امر مداخله در امور کشورهای مسلمان همسایه یا دورتر بجز سپاه قدس به فرماندهی سلیمانی کدام بوده؟ کی و کجا تصمیم هزینه کردن به خرج امنیت، سرمایه ها و کلا منافع ملی ایران توسط نمایندگان منتخب ملت ( گذشته از سطح نمایندگی آنها) بررسی یا تصویب شده که ما خبر نداریم؟ این مداخلات هیچ مشروعیتی نداشته و ندارد و نمی توان همه را فریب داد که برای مبارزه با تروریسم به جنگ ملت سوریه رفتیم.
۴- شباهت شیوه های سرکوب خونین مردم کوچه م خیابان در عراق و ایران که در آنها از بوضوح از قتل صدها بیگناه توسط تک تیر انداز و کالیبر ۵۰ و … استفاده شد چه پیامی برای یک مغز تحلیلگر دارد؟ آیا مقامات عراقی فاش نکرده بودند که سلیمانی در جلساتشان به شیوه های بدیع ایران در سرکوب اعتراضات و تاکید بر لزوم استفاده از آنها توسط سرباز صفر ولایت مستقیما اشاره داشته؟
می توان به این نوشته ها فهرستی بلند و سیاه از مورادی افزود که در مغایرت با مدعیات جناب نویسنده هستند ولی به دلیل اینکه عاقل را اشاره ای کافی است و برای عاشق مثنوی صد من کاغذ هم بی اثر، بیشتر مصدع اوقات نمی شوم.
به آقای دباغ باید گوشزد کرد که به قول مراد خود و پدرشان، “امام خمینی”، ملاک حال فعلی اشخاص است. اینکه سلیمانی در زمان جنگ با عراق رشادت ها به خرج داده و باید از این نظر قدرش دانسته و تحسین شود، باید پرسید در کدام برهه از جنگ؟ پیش از بازپس گیری خرمشهر یا پس از آن؟ اگر “رشادت” های وی پس از بازپس گیری خرمشهر باشد، به نظر من و خیلی های دیگر اصلاً مایه افتخار نیست و حتا مایه ننگ است! چرا؟ چون جنگ ۸ ساله با عراق پس از بازپس گیری خرمشهر عزیز، از حالت تدافعی به حالت تهاجمی و حتا تجاوزی تغییر یافت- و برای همین هم به شکست انجامید. اما… نقش او در مورد مبارزه با داعش. تا آنجایی که دیده و شنیده ایم بیشترین نقش را نیروی هوایی آمریکا و کردهای قهرمان سوریه و عراق داشته اند و قاسم سلیمانی و سپاه قدس اش هم در این میان نقش معین خودرا داشته اند. اما سلیمانی مهم ترین نقش اش در وادی سوم، در سوریه بود. کشوری که جنبش اعتراضی سیاسی اش از پی انقلابات موسوم به بهار عربی راه به جنگ داخلی برد و نیم میلیون کشته و میلیون ها زخمی و آواره در داخل و خارج بجا گذاشت. دست قاسم سلیمانی به عنوان نماینده سیاسی-نظامی جمهوری اسلامی در منطقه و به ویژه سوریه، کم آغشته و آلوده به خون نبود و اگر زنده می ماند باید روزی در مقابل یک دادگاه عادلانه پاسخگو می بود. و… از یاد نبریم که همین آدم در واپسین سفرهایش به عراق پس از بروز اعتراض های گسترده و ادامه دار مردم عراق و سپس ایران در پائیز گذشته، به رهبران عراق مشاوره داد که (نقل به مضمون)، از ما یاد بگیرید که سه روزه اعتراض ها را درایران(با کشتن ۱۵۰۰ تن و بازداشت نزدیک به ده هزار تن) “جمع کردیم”!!!
آری جناب دباغ! به قول امام تان، ملاک نه گذشته افتخارآمیز، که حال معلوم اشخاص بود و هست !!
با سلام
من آنچه را که از روشنفکر دینی انتظار می برم این جا می آورم.
آقای سروش دباغ نکاتی در بارۀ تشییع جنازه گسترده و مردمی آورده اند. من بی آن که وارد این مبحث شوم می خواهم بگویم که این در اسلام نیست. تاریخ ده سالۀ اسلام در مدینه آکنده از چندین جنگ کوچک و بزرگ است. حتی یک مورد “تشییع جنازه” در آن نیست. چرایی آن ارتباط به کشته شدن حمزه [عموی پیامبر] در جنگ اُحد دارد. این را من این جا به استناد سیرۀ ابن هشام [به عربی و فارسی] شرح می دهم.
ابن هشام در بارۀ چگونگی کشته شدن حمزه عموی پیامبر می نویسد: در نوشته ابن اسحاق آمده که ضمری گفته که من و ابن عدی در زمان معاویه در حمص به دیدار وحشیَّ ـ که حمزه عموی پیامبر را در جنگ اُحُد کُشت ـ رفتیم و از او در این باره پرسیدیم. (عربی؛ ج ۳؛ ص ۳۳) او با آن که در آن روزگار به شراب افتاده بود و کمتر پیش می آمد که به هوش باشد ابن عدی را ـ که کودکی اش را دیده بود ـ شناخت. (ص ۳۴) آنگاه به ما گفت اربابم جبیر به من گفت که مرا در ازای قتل حمزه آزاد خواهد کرد. من در جنگ اُحد همه حواسم به حمزه بود. او را مثل سایه دنبال می کردم. زوبینیم رادر فرصتی که مرا دست داد به سمتش پرت کردم که به تهیگاهش خورد و او را پای در آورد. (ص ۳۴) و (انصاری ؛ ج ۲ ؛ ص ۹۸) ابن هشام همچنین می نویسد: درنوشتۀ ابن اسحاق گفته می شود که هند ـ زن ابوسفیان ـ پس از کشته شدن حمزه سوی او دوید و گوش و بینی اش را برید و شکمش را درید و جگرش را بیرون کشید و به دهان برد و به دندان کشید و تف کرد. (ص ۶۳) و (انصاری ؛ ج ۲ ؛ ص ۱۱۵)
گفته اند که ابوسفیان نیز چون چشمش به جسد حمزه افتاد پیش او رفت و با نیزه ای که به دست داشت به دهانش زد و می گفت: حقت بود ای خائن! (ص ۵۵) و (انصاری ؛ ج ۲ ؛ ص ۱۱۶)
ابن هشام در ادامه می نویسد: در کتاب ابن اسحاق آمده که پیامبر چون جسد مثله شدۀ حمزه را دید گفت: من در عمرم هرگز چنین جریحه دار و خشمگین نبوده ام.(ص ۵۸) و (انصاری؛ ج ۲؛ ص ۴۷۶) هم گفته اند که گفت «اگر بر آنان دست یایم مثله شان ـ بلکه بدتر از این ـ می کنم.» (ص ۵۸) و نیز گفته اند که همین هنگام آیه آمد که: جنگ و مقابله به مثل رواست. شکیبایی اما بهتر است. «و إن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به. ولئن صبرتم لهو خیرٌ للصابرین.» (ص ۵۹) و (انصاری ؛ ج ۲ ؛ ص۴۷۷)
می نویسد: این اسحاق در کتاب خود نوشته که به او گفته اند صفیه خواهر حمزه پس از پایان جنگ خواسته که جسد برادرش حمزه را ببیند. پیامبر پسر صفیه را نزد او فرستاده تا او را از آمدن باز بدارد. صفیه گفته که شنیده جسد حمزه را مثله کرده اند. می خواهد ببیند اما قول می دهد که گریه و زاری نکند. پیامبر گفته که بگویید بیاید. او آمده ـ نماز خوانده ـ و “إنّا لله و إنّا إلیه راجعون” گفته و بازگشته است. پیامبر آنگاه گفته که جسد را به خاک بسپرند. (ابن هشام؛ ج ۳؛ ص ۶۰) و (انصاری ؛ ج۲ ؛ ۴۷۸) برخی کسان اما اجساد کشته شدگان خود را از برای دفن به قبرستان مدینه برده اند. پیامبر گفته که از این کار خودداری کنید و اجساد را همانجا که کشته شده اند دفن کنید. ( ص ۶۱) و (انصاری؛ ج۲؛ ص ۴۷۹)
می نویسد: ابن اسحاق نوشته که پیامبر در بازگشت از جنگ به مدینه خبردار شد که زنان در برخی خانه ها گرد آمده اند و از برای بستگان خود عزاداری می کنند. غمی شد و اشک به چشمش آمد. گفت: حمزه اما کسی را ندارد که برایش گریه کند. (انصاری ؛ ج ۲ ؛ ۴۸۱) دو سه نفری که این گفتۀ پیامبر را شنیدند خبرش را به دیگران رساندند و در اندک مدتی برخی زنان مدینه از برای حمزه مراسم گریۀ نیابتی ـ به شکل راهپیمایی گروهی به راه انداختند و نوحه خوانان تا به نزدیکی مسجد پیامبر آمدند. پیامبر از برای سپاسگزاری کس به نزد آنان فرستاد و مهربانانه از آنان خواست تا این مراسم را ادامه ندهند. (انصاری ؛ ج ۲ ؛ ۴۸۱) و (ابن هشام ؛ ج۳ ؛ ص ۶۳) ابن هشام در ادامه می نویسد: شنیده ام که پیامبر گفته که چنین نوحه گری مکنید. (انصاری ؛ ج ۲ ؛ ۴۸۱) ابن هشام می نویسد: [شنیده ام که پیامبر] « نهی یومئذ عن النّوح.» (هشام؛ ج۳ ؛ ص ۶۳) ابن هشام همچنین می نویسد: شنیده ام که پیامبر از حس همدردی یاران مدنی اش سپاسگزاری کرد و خواست که دیگر نوحه گری مکنند. (هشام؛ ع ۳ ؛ ۶۳) [انصاری؛ ۲ ؛ ۴۸۱) رفیع الدین می نویسد: «تنی چند از زنان شهر ـ همسران یاران پیامبر ـ نوحه کنان و گریه کنان می آمدند تا به درِ مسجد سید رسیدند. سید آواز ایشان می شنید و از خانه بیرون آمد و گفت: رحمت خدای بر شما باد! به خانۀ خود بازگردید! و هم در آن روز نوحه حرام کرد. (۳۴۴)
در پایان این را نیز بگویم که وحشیَّ را ـ آن که حمزه عموی پیامبر را کشت ـ پس از فتح مکه دستگیر نکردند. بالای پشت بام هم از برای اعدام نبردند. ابن هشام می نویسد: وحشیَّ گفته که من پس از فتح مکه خیلی نگران بودم. می شنیدم که دیگران به مدینه به نزد پیامبر می روند و اسلام می آورند. من هم با نگرانی چنین کردم. چون نزد او رفتم مرا شناخت و از من در بارۀ چگونگی قتل حمزه پرسید. من هم آن را چنان که بود گفتم. او آنگاه از من خواست تا همدیگر را نبینیم. من هم [رعایت حالش را کردم و] کوشیدم تا دیگر چشمش به من نیفتد. (ج۳ ؛ ع؛ ۳۵) و (انصاری ؛ ج۲ ؛ ۱۰۰)
با احترام
داود بهرنگ
منابع
السیره النبویه ـ لاِبن هشام ـ لدار الکتاب العربی ـ بیروت ـ الطبعه الثالثه ۱۹۹۰ م [أستاذ دکتور عمر عبدالسلام تدمری]
سیرت محمد رسول الله ـ عبدالملک ابن هشام ـ برگردان: مسعود انصاری ـ انتشارات مولی [در ۳ جلد]
سیرت رسول الله ـ ترجمه ی سیرتِ ابن اسحاق از روایت عبدالملک ابن هشام ـ رفیع الدین اسحاق ابن محمد همدانی [در سال ۶۱۲ هجری] ـ ویرایش جعفر مدرس صادقی ـ نشر مرکز ـ چاپ اول ۱۳۷۳
خسته نباشید عالی بود. حرف دل یک عده که از ترس حملات زامبیهای اینترنتی نمیتونستن چیزی بگن
با سلام. من عمیقا به این « جور دیگر باید دید » باور دارم. در حوزه های خصوصی بی نقص کار می کند و آرامش می آورد. اما در حوزه اجتماعی وقتی کاربرد دارد که آزادی باشد، یعنی انرژی را که اشخاص به اشتراک می گذارند مصادره به مطلوب نشود. نمی شد دوستان سردار سلیمانی در خانه می نشستند و به یادش عزاداری می کردند؟ یا مثلا چند نفری، که مجاز است، دورهم جمع می شدند و در برتری های اخلاقی او با هم حرف می زدند و نوحه سر می دادند؟ آیا حتما باید در اجتماعی که نه شعارش را من تعیین می کنم و نه مسیرش را و نه طبیعتا حاصل جمع شدن را، شرکت کنیم و مهره ای شویم برای شمارش؟ آیا این تنها راه بود، یا هست؟
مسلمانان شرمنده مدافع جمهوری ولایت فقیه همواره از فرضیات غلطی استفاده میکنند تا ادعای خود را به خو اننده بقبولانند .
برای مثال در این مطلب
۱: فداکاری های بی شائبه مرحوم سلیمانی و دیگر فرماندهانِ جنگ هشت ساله
۲:مرحوم سلیمانی را نماد و سمبلِ مقاومت در برابر داعش میدانم
هردوی این موارد هیچ ریشه ای در ملی گرائی و منافع ملی ندارد. در مورد اول تداوم جنگ بعد از آزادی خرمشهر که شرایط برای صلح فراهم بود عین ضدیت به منافع ملی و در واقع جنا یت محسوب میشود و دلیل این ادامه همانا توسعه طلبی و گسترش اسلام شیعی و صدور انقلابشان بود .
در مورد دوم هم مقابله با داعش بهانه ای برای حضور در عراق و سوریه و برای همان اهدافی که ذکر شد. این دیگر احتیاج به اثبات هم ندارد وجود گروههای شبه نظامی وابسته به سپاه و عما ل نفوذ در سیا ست های داخلی عراق .
نتیجه اینکه جز مزدور و فرمانبر ولی فقیه هیچ نام دیگری برای این سردار نمیتوان در نظر گرفت.
با اینهمه هیچ گونه نمیتوان عمل تروریستی امریکا را نیز تایید نمود هردو جنایتکار اند .
ضمن عرض ادب و احترام
بنده هم به عنوان یک ایرانی با نظر اخلاق مدارانه جنابعالی در این باب همنوا هستم لیک فهم و تمایز آثار آدمیان مولود رشد فرهنگی و دانش عقلانیست. اعتراف میکنم که این رشد به علت بحرانهای پی در پی که در منطقه خاورمیانه در جریان است در کشور ما نیز حاصل نشده. بنده به عنوان یک شهروند ایرانی از خدمات شما و پدر بزرگوارتان در رشد و اعتلای اخلاقی ایرانیان و نیز مسلمانان و صد البته دینداران عالم سپاسگزارم.
” جور دیگر باید دید ”
شما ازادید که هر طور میخواهید به این ماجرا نگاه کنید. دیگران هم ازادند که نظر دیگری داشته باشند. هیچ ” بایدی” در کار نیست. داستان جناب بازرگان و فرزندش هم هیچ ربطی به این ماجرا ندارد.
بنظر میرسد این وضعیت ناشی از اینستکه بخدا معتقدیم ولی کتاب خدا را درست نمی خوانیم و به آن اعتقاد راسخ نداریم…
خدا برای حیات دنیوی ما ملاک و راهنما داده است آنرا نمی خوانیم…
روحانیت سنتی با فهم اشتباه خود از پیام الهی ما را نسبت به پیام الهی بی ایمان کرده است…
و از طرف دیگر خود ما – ما درمقام قاسم سلیمانی یا قضاوت کننده در مورد او – پیام الهی را نمی خوانیم یا نمی توانیم بخوانیم چون خواندن پیام الهی را روحانیت در انحصار خود در آورده است و خوانش های دیگر را مجازات میکند…
این وضعیت سفارش نانوشته تاریخی قدرتمندان به روحانیت است …
و این همان افیون بودن دین سفارشی است…برای کسانی که بخدا و غیب اعتقاد دارند ولی خودشان پیام الهی را درک نمیکنند…
هنوز ازجنگ هشت ساله سخن میگویید
بیادداشته باشید که شاید حدود یکسال اول جنگ تحمیلی بود وپس از فتح خرمشهر چیزی نبود بجز جنون وجهالت وکشورگشایی وخودشیفتگی
واین حقیقتی است که بسیاری از سردمداران جنگ را این روزها به اعتراف وتوبه واداشته است
وشما هنوز ازرشادتهای هشت ساله میگویید ونه از جهالت های هشت ساله
قاسم سلیمانی نماد تمام عیار همان جنون کشورگشایی بود که تخطی ازولایت فقیه را خط قرمز نظام میدانست
درود
کلمه ترور مناسب این حادثه نیست.آیا منکر جنگ بین سپاه قدس وآمریکا هستید؟در صحنه جنگ آن هم جنگ واقعی این اتفاق رخ داد.
سلام و درود
از اینکه مثل بسیاری از افراطیون از قانون همه یا هیچ پیروی نمی کنید نگاهتان حقا منصفانه است…
تفکر صفر و یکی (خیر و شر، اهورا و اهریمن) به عبارتی زاده ایران زمین است و حاصل تمایل به ساده سازی بیش از حد مسائل پیچیده جهان پیرامونی. شاید یکی از بزرگترین پیشرفت های ما ایرانیان در زمان حاضر عبور از این تفکر و باور به تفکر فازی (یا همان “خاکستری” مراد نویسنده) باشد که میتواند نقطه عطفی در ذهنیت ما به دنیا و منشا خیر و برکت بسیار برایمان باشد.
طنز ماجرا اینجانست که نظریه فازی هم توسط یک ایرانی (مرحوم زاده) به جهانیان عرضه شده است!
من میخواهم از استاد سروش عزیز بپرسم که وقتی موضوعی را مورد مداقه قرار میدهند به این نمیاندیشند که اگر کسی بخواهد حساب سردار سلیمانی را از هملباسانش که آبان ۹۸ را به خون کشیدند جدا کند و مثل استاد خاکستری ببیند، باید به کدام کلام یا حرکت سردار که نشان از همدلی با مظلومین به خون کشیده شده نشان دادند باید تمسک جوید؟
ایا نمیشود در قضاوت به این که سردار هم مثل سایر سرکوب کنندگان هر حرکت مخالف در کشور باید پاسخگوی این ظلم باشد؟
با قطع نظر از خط و ربط فکری دکتر دباغ که در مواردی با ایشان متفاوت فکر میکنم ولی اعتراف میکنم صاحب این قلم حداقل در این نوشتار آزاد اندیشی را عینیت بخشیده است.
ارادتمند
دیدگاهها بستهاند.