درآمد
آدمی علاوه بر عقل و انصاف، که دو بال سعادت هستند، قوای غضبیه و شهویه هم دارد و این دو نیز دوشادوش آن دو ، کمابیش در تشخیص ها، گزینش ها و سنجش های بشری، حضور و اثر دارند و با حضور خود، هنرها را می پوشانند و از دل بر دیده، صد حجاب می افکنند! این واقعیّت چنان بی حجاب و چهره نماست که روان شناسان معرفت را به شناخت و گزارش قانونی نافذ به نام قانون «عقلانیّت معکوس» واداشته است که بر اساس آن، هر چه موضوع شناخت،ارتباط بیشتری با مصالح و منافع ما داشته باشد، امکان قضاوت عقلانی و منصفانه دربارۀ آن به همان میزان کاهش می یابد و داوری ما درباره اش، پیش و بیش از آن که بر حقیقتْ سنجی مبتنی شود، بر مصلحت سنجی و منفعت گرایی استوار می گردد و ذهن آدمی، تحت تأثیر روان شناسی او، به جای سنجش قوّت و ضعف دلایل یک نظر یا یک ادّعا و بررسی عقلانی ماهیّت آن، به سنجش پیامدهای قبول یا ردّ آن و ارزیابی نوع ارتباط آن پیامدها با مصالح و منافع خود می پردازد. یعنی عقل عملی به ناحق در جای عقل نظری می نشیند و موضوعی علمی-فلسفی به مجمع تشخیص مصالح سیاسی، اقتصادی و هویّتی سپرده می شود. این امر در واقع، به مثابه خشتی کج در همان ابتدای بناست که نتیجه را نیز به صورت مضاعف، کج می سازد و لذا پرهیز از آن، مقتضای اخلاق علمی و شرط لازم سلامت ادراک و قضاوت است.
این نوشتار در پی نمایاندن اجماعی بودن احترام و فضیلت اهل بیت پیامبر(ص) در میان مسلمین و شناساندن واقعی تر شیخ الاسلام ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم حرانی دمشقی(۶۶۱-۷۲۸ق)، مشهور به ابن تیمیه و دفع اتهاماتی چون نفی فضائل اهل بیت و تکفیر شیعه دربارە اوست که معمولا در نوشته ها و سخنرانی ها طرح و ترویج می شود؛
در حوزه هایی مانند دین و مذهب به علّت درآمیختگی شدید آن با منش و میراث تاریخی افراد و نیز نقش هویّت سازِ آن در صف بندی های فرهنگی-سیاسی میان اجتماع، چالش و تعارض حقیقت و مصلحت بسیار محتمل و معمولا در حدّ قطعیّت است وکمتر افرادی یافت می شوند که بتوانند با حوصله و انصاف و به قصد ادراک حقایق، سخنان مخالفان عقیدتی خویش را مُجِدّانه و به صورت تفهّمی و با مراعات شرایط منطقی، مطالعه یا استماع و تحلیل کنند.
طرح مسئله
اکنون خوانندگان حق دارند که اصل مطلب را جویا شوند و بپرسند که طرح این مقدّمات برای چیست؟ در روزگار پرآشوب ما که به علل متعدّد، تفاوت مذهبی از حوزه طبیعی فکری و معرفت شناختی خارج گشته و بُعد سیاسی_نظامی یافته است و لهیب نزاع های ویرانگر و شرم آور مذهبی، خرمن امنیت و حیثت امّت اسلامی را تهدید می کند، برخی خامان کوته بین یا پختگان هدفمند دست در کیسه تاریخ فرهنگ اسلامی کرده و نظربازی های فقهی-کلامی و چالش اندیشگی علما را که ذاتاً امری طبیعی و زاییده پویایی و زاینده بالندگی است، هیمه گلخن آتش شوم همستیزی میکنند و اختلاف عقل ها را اختلاف دل ها و ناهمگونی برداشت ها را زورآزمایی بازوها و چکاک شمشیرها می نمایانند و در این راه سهواً یا عمداً دست به برخی کاهش و افزایش ها می آلایند تا نیتی را هویدا یا مأموریتی را ادا کنند! یکی از این کشاکش های فکری_مذهبی که امروزه فراوان گزینش و گزارش می شود، جدال فکری علامه ابن مطهر حلی شیعی و شیخ الاسلام ابن تیمیه حَرّانی سُنّی است که در اوایل قرن هشتم ه.ق صورت گرفته است؛ ابن مطهر حلی که مورد عنایت ایلخان سلطان محمد خدابنده (الجایتو) قرار گرفته بود، کتابی در اثبات باورهای شیعی به نام «منهاج الکرامه فی اثبات الامامه» نوشته و در آن به عقاید اهل سنت در این خصوص،تاخته بود و در مقابل، عالمی دمشقی مشهور به ابن تیمیه پاسخی مفصل به او نوشت تحت عنوان «منهاج السنّه النبویه» و در خلال آن، به نقد و نقض مدعاها و باورهای رقیب همت گماشت. از آن جا که ابن تیمیه از مشاهیر علمای مسلمان محسوب می شود، این اثر او در حوزه منازعات کلامی و فرقه ای، شهرت و جایگاهی در حد «احیاء العلوم» غزالی در حوزه اخلاق یافته است. افزون بر این، از آن جا که ابن تیمیه به علت بی پروایی در اظهار آرای خود و نقد باورهای مرسوم در زمینه های توسل، بنا و زیارت قبور و منع مدد طلبیدن از مخلوق، به عنوان پدر فکری سلفیت و وهابیت نیز نگریسته می شود، معمولا در مقاطع التهاب هویتی و سیاسی، نام و آرای او در دو سوی جبهه به مدح یا قدح مطرح می شود و چنان که در هنگامه خروش شیدایی یا نفرت، متوقع و مرسوم است، این مدح و قدح ها غالبا بدون دقت و تعهد کافی صورت می گیرد و چه بسا سبب پیچیده تر شدن اختلافات و افزایش هزینه های دینی و انسانی گردد؛ مخصوصا که در کشور ما به علت ضعف زمینه های عینیت مطالعات مربوط به حوزه علوم انسانی، پژوهش ها و گزارش های حوزه ملل و نحل، غالبا همسو با تمایل غالب اجتماعی و سیاسی صورت می گیرد که هم خلاف شرط جامعیت و عینیت پژوهش هاست و هم به تشدید زمینه های عدم تفاهم و واگرایی می انجامد و دستمایه و بهانه لازم برای دمیدن در آتش تنافر و تنازع را فراهم می کند.
ابن تیمیه منصفانه و با صراحت هم به امامت علمی/ فقهی و وارستگی اخلاقی امامان اهل بیت، قائل و معترف است و هم تکفیر شیعیان اثنی عشری را ناروا خوانده و آنان را جزء امت اسلامی دانسته است.
این نوشتار در پی نمایاندن اجماعی بودن احترام و فضیلت اهل بیت پیامبر(ص) در میان مسلمین و شناساندن واقعی تر شیخ الاسلام ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم حرانی دمشقی(۶۶۱-۷۲۸ق)، مشهور به ابن تیمیه و دفع اتهاماتی چون نفی فضائل اهل بیت و تکفیر شیعه دربارە اوست که معمولا در نوشته ها و سخنرانی ها طرح و ترویج می شود؛ از جمله این که:«اگر رای تقی الدّین ابن تیمیّه معیار باشد نه این بنده ، که تمامت شیعه اهل بیت، علیهم السلام، متهم به رفض و خروج از دین هستند» (رضوی فقیه/۱۳۸۲)؛ «ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه بارها اعتراف کرده که خدا جسم است و دیده می شود» (اسلامی/۱۲۷۰/ص۷)؛ «او بسیار به سرزنش حضرت علی پرداخته و سعی در سرزنش و ناسزاگویی از او می کند» (اسلامی/ص۵۴).
مرکز بررسی های اسلامی الغدیر در جزوه ای که دربارە ابن تیمیه نوشته و به قول ناشر آن، «جزوە مفید و پرمحتوایی جهمت شناخت بیشتر افکار آلودە این به اصطلاح “شیخ الاسلام” است»، با نقلی گزینشی و ناامانتدارانه، ابن تیمیه را مخالف اهل بیت می خواند و به عنوان موید ادعای خود و بی توجه به تفاوت نقد اندیشه امامت با تنقیص امامان، از قول او نقل می کند که:«اندیشه مقدم شمردن اهل بیت از اثرات جاهلیت است که اهل بیت رؤسای قبایل خود را مورد احترام قرار می دادند» (اسلامی۴۸). خلاصهاین که هر خواننده ای که در نوشته های مربوط یا مرتبط به معرفی ابن تیمیه دقت کند، در می یابد که غالبا این دانشمند مسلمان را به دشمنی با اهل بیت و تکفیر شیعیان متهم می کنند؛ در حالی که لحن تند و زبان گزندە وی در منهاج السنه نه دربارە امامان اهل بیت و شیعیان آنان، بلکه متوجه تحلیل و نقض اندیشه امامت و نقد نگرش و آداب مدعیان پیروی از ایشان است و او، چنان که خواهیم دید، منصفانه و با صراحت هم به امامت علمی/ فقهی و وارستگی اخلاقی امامان اهل بیت، قائل و معترف است و هم تکفیر شیعیان اثنی عشری را ناروا خوانده و آنان را جزء امت اسلامی دانسته است.
ابن تیمیه ابتدا مبانی و ملاک های اندیشه خود را معرفی می کند و می گوید:«مذهب اهل سنت، مبتنی است بر قبول قرآن، سنت و اجماع سلف امت اسلامی» (منهاج،۱۳۸/۱). سپس بیان می کند که در میان مسلمانان، فقط و فقط سخن پیامبر(ص) حجیت شرعی دارد و اعطای عصمت به دیگران و باور به حجیت اقوال آنان، بازتولید شان پیامبری و نقض خاتمیت اوست و عملا افزودن مرجعی دیگر به دو مرجع قرآن و سنت است که در آیه ۵۹ سوره نساء برای رفع اختلافات احتمالی مسلمین معرفی شده اند. وی در این باره می گوید:«شان حضرت رسول، پیام آوری از سوی آفریدگار و ابلاغ امر و نهی او به انسان هاست؛ بر این اساس، هیچ آفریده ای جز او نباید بی قید و شرط اطاعت شود» (منهاج،۱۰۹/۲) و «انسان های دیگر از آن جا که درباره آنان احتمال خطا و صواب هست، اقوالشان حجت و الزام آور و شایسته اطاعت مطلق نیست» (منهاج،۱۱۰/۲).
وی معارف دنیوی و زمینی را به دو دسته عقلی و نقلی تقسیم می کند و ضمن بررسی ارتباط این دو دسته با موضوع امامت/اقتدا می گوید:« در علوم عقلی که نیازی به امام نداریم» (منهاج،۲۹/۱)؛ «در دانش ها نقلی مانند تاریخ و حدیث نیز آن چه ملاک است، سلامت و وثاقت اسناد است» (منهاج،۲۴/۲). نیاز به امام، قاعدتا فرع بر وجود دین است و شان یک امام و پیشوای دینی، نه دریافت پیام خالق و ابلاغ آن به انسان ها، بلکه تبیین، توجیه و پاسداشت عقاید و استنباط احکام حوادث واقعه از منابع و ادله یک دین است و امام بدون آگاهی و استناد به منابع و دلایل دینی نمی تواند از پیش خود نظر بدهد؛» دانش مورد نیاز امامان و امت اسلامی نیز دو نوع است:الف) دانش کلی، مانند وجوب نمازهای پنجگانه و روزە ماه رمضان ، . . . ناروایی محرمات و موارد مشابه؛ب)دانش جزیی، مانند وجوب زکات بر فلان فرد ، لزوم اقامه حد بر فلان شخص و . . . ؛در مورد نخست که شریعت خود مستقل است و نیازی به امام نیست؛ زیرا پیامبر (ص) خود، اصول ضروری شرع را بیان فرموده و موارد قیاسی را نیز به قیاس و اجتهاد واگذاشته است» (منهاج،۲۵۵/۳). بنابراین امامت در اسلام در دین شناسی، دین گستری و دین بانی، محدود خواهد ماند و «اگر کسی تحت عنوان معصوم، بدون ارجاع و استناد به نصوص شرعی به تعیین واجبات و محرمات بپردازد، شخصی مستقل خواهد بود نه تابع و پیرو؛ چنین شخصی نیز، کسی جز پیامبر نخواهد بود» (منهاج،۲۵۶/۳)؛ هم چنین «اگر کسی قائل به وجود معصومی پس از پیامبر باشد و ایمان به تمام گفته هایش را واجب بشمارد،گو این که لقب نبوت به او نداده اما مفهوم و شان نبی را به او داده است؛ پیداست که چنین نگرش وادعایی نیز، خلاف دین اسلام و قرآن و سنت و اجماع گذشتگان امت اسلامی و امامان آن است؛ زیرا بر اساس تصریح آیه مشهور اولی الامر (نساء/۵۹)، مرجع رفع اختلافات احتمالی مسلمانان ، فقط قرآن و سنت است و اگر کسی قائل به عصمت شخصی غیر از پیامبر باشد، در واقع با توجه به همسانی معصوم با پیامبران در خطاناپذیری، عملا ارجاع اختلافات به او را واجب شمرده و این، خلاف قرآن است؛ از سوی دیگر بر مبنای آیه ۱۴ نساء، پذیرش بی قید و شرط قول شخص معصوم، واجب و مخالفت با او مستوجب تهدید الهی و کیفر اخروی است و چنین شانی در قرآن، فقط و فقط به پیامبر داده شده است» (منهاج، ۱۷۴/۳ و ۱۷۵)؛ «از این رو،علمای مسلمان آگاه از قرآن و سنت بر این قاعده اتفاق داشته اند که غیر از پیامبر(ص)، نظر هر شخص دیگری را می توان رد یا قبول کرد» (منهاج،۲۵۵/۳).
ابن تیمیه در آثار خود در پرتو مبانی فوق الذکر، به قضاوت پرداخته و معتقد است که :«هر نوع نظری را که مستدل و مضبوط به ضوابط شرع باشد، باید بدون توجه به هویت مذهبی گویندە آن پذیرفت» (منهاج،۱۳/۱)؛ وی هم چنین به درستی اظهار می دارد که :«ارتکاب محرمات و معاصی،چه از سوی سنی و چه از سوی شیعی،ناپسند و نکوهیدنی است» (منهاج،۱۳۳/۱).
«بدعت دو گونه است؛ بدعت کسانی همانند خوارج و شیعیان مسلمان که قصد ایشان متابعت قرآن و پیامبر است، اما در فهم نصوص دچار خطا شده اند یا دلالت احادیث و آیات مخالف تصورات خود را تکذیب می کنند؛ اینان البته با منافقان دین ستیزی که به رغم بی دینی قلبی، تظاهر به تشیع می کنند، متفاوت اند…» (کتاب النبوات/ص۱۲۹)
وی به رغم سرشت جدلی خود و نقد بی رحمانه عقاید اختصاصی شیعه و با وجودی که در سرزنش آنان، پای از حد اعتدال بیرون نهاده است، اما هیچ گاه متعرض حرمت و مقام امامان اهل بیت نشده و حتی شیعیان را، بر خلاف تصور خود شیعیان و بسیاری از سلفی های امروزی، تماما تکفیر نکرده و آنان را عضو امت اسلامی دانسته است. ابن تیمیه در تحلیلی قابل تامل و سنجیده که درآمیخته با دقت قضاوت و ملاحظه پیچیدگی مکانیسم شناخت و بالاخره آراسته به ظرافت مسئولانه یک فقیه متعهد آگاه از خطورات پیامدهای تکفیر و تفسیق است، برضرورت تفکیک عقیده از معتقد در داوری های کلامی تأکید می ورزد و می گوید :«یک باور گو این که ماهیتا کفر و دین زدا باشد، اما شخص معتقد به آنرا،که ممکن است از روی ناآگاهی یا تاویل ناروشمند بدان رسیده باشد، نمی توان لزوما کافر خواند؛ زیرا ثبوت کفر در حق اشخاص، همانند تحقق وعیدها و تهدیدهای اخروی درباره آنان است که شروط و موانع خاص خود را دارد» (منهاج،۶۰/۳).
وی هم چنین، در بحث تخطئه یا تصویب مجتهدین و ارتباط تبدیع و تکفیر با ارزش و مراتب دلایل، وارد حوزه روانشناسی معرفت شده و قطعی یا ظنی بودن دلایل را نه صفت خود آن دلایل، بلکه تابعی از احوال متنازعین می شمارد و عواملی چون اعتبار شخصیتی استدلال کننده، مهارت و چگونگی طرح استدلال و نیز میزان هوشمندی و جدیت شنونده را که از فردی به فردی دیگر فرق می کند، در درجه وضوح و میزان دلالت ادله موثر می شمارد و نتیجه می گیرد که وقتی میزان قانع کنندگی دلایل، تابعی از وضع و حال طرفین است، نمی توان مخالفان دلیل خویش را مخالف قطعیات نامید…و اهل سنت مجتهدی را که به خطا رفته باشد، حتی اگر مخالفشان هم باشد و خونشان را نیز حلال بداند، تبدیع و تکفیر نمی کنند؛ هم چنان که صحابه خوارج را ،که عثمان و علی را تکفیر کردند و خون مسلمین مخالف خود را حلال ساختند، تکفیر نکردند. (مجموع الفتاوی،۱۰۱/۱۹)
و ائمه فتوا مانند ابوحنیفه و شافعی و سفیان ثودی و داود بن علی ظاهری، هیچ مجتهدی را بابت خطای فکری چه در اصول و چه در فروع گنهکار ندانسته اند. (مجموع الفتاوی،۹۹/۱۹) .وی ضمن تفکیک نیت از نتیجه در فرایند معرفت، شیعیان دوازده امامی را پاک نیت و آراسته به دین خواهی و خلوص درونی، اما ناواصل به حقیقت و گرفتار خطای شناختی می داند و در همین رابطه می گوید:«بدعت دو گونه است؛ بدعت کسانی همانند خوارج و شیعیان مسلمان که قصد ایشان متابعت قرآن و پیامبر است، اما در فهم نصوص دچار خطا شده اند یا دلالت احادیث و آیات مخالف تصورات خود را تکذیب می کنند؛ اینان البته با منافقان دین ستیزی که به رغم بی دینی قلبی، تظاهر به تشیع می کنند، متفاوت اند…» (کتاب النبوات/ص۱۲۹). شاید وی در این تحلیل، به حکم حضرت علی(رض) دربارە خوارج نظر داشته است که فرمود:«لا تُقاتِلُوا الخوارجَ بعدی،فَلَیس َ مَنْ طَلَبَ الْحَقّ فأخْطَأهُ کَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فأَدْرکَهُ» (نهج البلاغه عبده/خ۶۱) پس از من با خوارج جنگ نکنید؛ زیرا آنکه در جستجوی حقیقت است ولی به خطا رفته است، با آن که در جست و جوی باطل است و به آن رسیده است، یکسان نیست.
«تشیع میانه رو، که مضمونش قول به افضلیت علی و برتری ایشان بر دیگر صحابه است، ساخته زنادیق نیست . . . و شیعیان قائل به افضلیت علی و حتی افرادی از آنان که طرفدار منصوصیت امامت و عصمت نیز هستند اما در عین حال، نبوت حضرت محمد را ظاهرا و باطنا می پذیرند و اعتقادات خود را اسلام می پندارند، خطای فکری و معرفتی دارند و خارج از امت پیامبر (ص) نیستند» (مجموع الفتاوی، ۲۰۳/۱۷ و ۲۰۴).
ابن تیمیه حتی فراتر از این، به خلاف پاره ای منسوبان کنونی وی که بی پروا غلیان عاطفی خویش را با داوری های اخلاقی و اعتقادی ترجمه می کنند و همه شیعیان را به چوب تکفیر می رانند، پس از مقایسه شیعیان اسماعیلی و شیعیان دوازده امامی و تفضیل امامیه بر اسماعیلیه، به صراحت بر وجود افراد مومن در میان امامیه تأکید می کند و می گوید:«شیعیان امامیه به رغم ناآگاهی و کژروی زیادی که دارند، افرادی در میانشان هست که در ظاهر و باطن مسلمان اند و از زندقه و نفاق بدورند» (منهاج،۲۲۸/۱)؛ در جایی دیگر می گوید:«تشیع میانه رو، که مضمونش قول به افضلیت علی و برتری ایشان بر دیگر صحابه است، ساخته زنادیق نیست . . . و شیعیان قائل به افضلیت علی و حتی افرادی از آنان که طرفدار منصوصیت امامت و عصمت نیز هستند اما در عین حال، نبوت حضرت محمد را ظاهرا و باطنا می پذیرند و اعتقادات خود را اسلام می پندارند، خطای فکری و معرفتی دارند و خارج از امت پیامبر (ص) نیستند» (مجموع الفتاوی، ۲۰۳/۱۷ و ۲۰۴).
لازم به توضیح است که معنا و مدلول تشیع نیز همچون دیگر مکاتب بشری در بستر زمان و تحت تاثیر عوامل مختلف اجتماعی و سیاسی، دستخوش تحول شده و از قول به افضلیت علی بن ابی طالب برای خلافت در آغاز، تا منصوصیّت امامت و عصمت ائمه و رفض دیانت شیخین و…تحول یافته است.
باری پرهیز ابن تیمیه از فرجام سنجی انسان ها گاه چنان توسعی است که حتی به هنگام نقد و نقض آرای فلاسفه یونان باستان، از قضاوت درباره فرجام قیامتی آنان امتناعی معنادار می ورزد و یادآوری می کند که:« بیان بطلان آرای این فیلسوفان و نشان دادن منافات آنها با آموزه های دینی، به معنای قضاوت دربارە سرنوشت اخروی آنان ومستلزم دوزخی دانستن ایشان نیست» (مجموع الفتاوی، ۶۵/۹).
بنابراین لازم است که با تاسی به علمای خویش، بهوش باشیم که در کشاکش رقابت های هویتی و در گرماگرم رقابت و نزاع سیاسی، انصاف و خیرخواهی را نبازیم و سعی کنیم به جای تخلیه هیجانی و تبادل طعن و لعن، با گزارش و ارزیابی منصفانه و پیراسته از جرح عواطف، فضایی آرام و منطقی برای هم اندیشی و تفاهم فراهم آوریم که در غیر این صورت، زیانکار و گناه آلود خواهیم شد؛چنان که خود ابن تیمیّه نیز یادآوری می کند:« بر آدمی است که کارش پیش از هر چیز برای رضای خدا و انگیزه اش فرمانبرداری از او با انجام نیکی ها بوده و اقداماتش از سر نیک خواهی و برای تبیین حقایق باشد؛ وگرنه در صورتی که مجادلات فکری فرد، به منظور اثبات برتری خود یا مذهب خود و به قصد رقیب افکنی باشد، اقدام وی گناه و در درگاه خداوند، ناپذیرفتنی خواهد بود؛ نیز اگر چنین کاری را برای خودنمایی و جست و جوی نام و جاه انجام دهد، بی پاداش خواهد ماند!» (منهاج،۶۴/۳).
«ما نمی گوییم که تمامی گروه های اهل سنت بر راه صواب اند؛ بلکه در میانشان هم راست رو هست و هم کژرو؛ با وجود این در جمع بندی کلی، حقانیت اهل سنت از شیعه و خطای شیعیان از اهل سنت بیشتر است» (منهاج،۲۳۳/۱)
ابن تیمیّه به رغم این که در اصل، کتاب منهاج السنه را در برابر حمالت علامه حلی به اهل سنت در «منهاج الکرامه»، و برای نقد و رد اندیشه های رقیب نوشته است، اما در مواردی به خطای برخی افراد اهل سنت نیز اعتراف می کند؛چنان که گفته است :«ما نمی گوییم که تمامی گروه های اهل سنت بر راه صواب اند؛ بلکه در میانشان هم راست رو هست و هم کژرو؛ با وجود این در جمع بندی کلی، حقانیت اهل سنت از شیعه و خطای شیعیان از اهل سنت بیشتر است» (منهاج،۲۳۳/۱) .در جایی دیگر می گوید:«بارها گفته ایم که ما منکر وجود خطا در میان برخی طوائف سنی نیستیم؛ در عین حال معتقدیم که اهل سنت به خلاف شیعیان، بر خطا اتفاق نکرده اند» (منهاج،۱۷/۲). ابن تیمیّه بر خلاف پندار و افترای بسیاری از مخالفانش که وی را منکر فضائل اهل بیت می دانند و می نمایانند، دوستی اهل بیت را بر مسلمانان واجب می شمارد (منهاج،۱۱۸/۲ و مجموع الفتاوی،۲۱۹/۲۸)؛ نیز در جایی دیگر در بیان اصول باورهای اهل سنت می گوید:«. . . اهل سنت، اهل بیت پیامبر(ص) را دوست می دارند و سفارش های حضرت رسول درباره ایشان را پاس می دارند؛ از جمله این که در غدیر خم درباره ایشان فرمود:« اُذَکِّرُکُمُ الله فی اَهْلِ بَیْتی» هشدار که در رفتار با اهل بیتم خدا را در نظر داشته باشید. نیز به عمویش عباس، که از جفای برخی قریشیان در حق بنی هاشم گله مند بود، فرمود:«وَالّذی نفْسی بِیَدِهِ لا یُؤْمِنونَ حَتّی یُحِبّوکُمْ لِلّه وَ لِقَرابَتی»سوگند به آن که جانم در دست اوست، مؤمن قلمداد نمی شوند مگر آن گاه که شما را برای رضای خدا و به سبب خویشاوندی من دوست بدارند . . . » (العقیده الواسطیه/ص ۵۳)
در صفحه بعدی همین کتاب توضیح می دهد که:«اهل سنت از روش نواصب که با گفتار یا رفتار، اهل بیت را می آزارند، اعلام برائت می کنند»؛ گفتنی است که نفی دلالت برخی نصوص مانند آیه مودت بر وجوب موالات اهل البیت را نباید به معنای مخالفت او با لزوم حب اهل بیت گرفت؛چنان که خودش نیز یادآوری می کند:«علی المسلمین موالاۀ اهل البیت لکن بأدلّه غیر هذه الایه و لیست موالاتنا لاهل البیت من أجر النبیّ صلّی الله علیه و سلّم فی شیء» دوست داشتن اهل بیت بر مسلمین واجب است اما نه بر مبنای این آیه (آیه مودت) و مهرورزی ما به آنان ارتباطی با پاداش پیامبر(ص) ندارد (منهاج السنه،۱۱۸/۲).
نقد و نقض های ابن تیمیّه نه بر ضد امامان و صحت تأسی به اهل بیت، بلکه معطوف به نگرش شیعی درباره امامت و تلقی آنان از شخصیت امامان است
وی بر ثبوت امامت امامان اهل بیت چه در بعد فقهی/اعتقادی و چه در بعد اخلاق و تقوا اعتراف صریح دارد و پیروی از آنان را مایه هدایت و نجات می داند. همه سخن او این است که برای احراز این هدایت و نجات، صرف ادعای پیروی از آنان کافی نیست بلکه شرط صداقت در تبعیت از آنان پایبندی به باورها و سبک زندگی ایشان است که مبتنی بر قرآن و سنت بوده است. یعنی نقد و نقض های ابن تیمیّمه نه بر ضد امامان و صحت تأسی به اهل بیت، بلکه معطوف به نگرش شیعی درباره امامت و تلقی آنان از شخصیت امامان است و این نکته ظریف و رهگشا را در مطالعه و گزارش مباحث جدلی ابن تیمیّه، به حکم انصاف باید لحاظ کرد. هم چنین توجه بدین امر لازم است که اهل سنت اساسا نگاه و برداشتی متفاوت از مفهوم امامت و شرایط آن دارند و اگر با مقولاتی چون منصوصیت امامت، عصمت و آیین های عزاداری برای پیشوایان دینی مخالف بوده اند، مخالفتشان یک مخالفت نظری و مبنایی است نه موردی و مصداقی، و این گونه امتیازات را برای هیچ یک از دیگر اصحاب و پیشوایان دینی نیز قائل نیستند و اگر مخالفت آنان با این نگرش ها به معنای خصومت گرفته شود، طبعا بایدآنان را دشمن خلفای راشدین و مجتهدین سنی نیز محسوب کرد که بطلان چنین قضاوتی ناگفته پیداست. امامت در نگاه اهل سنت، یک امر اکتسابی و کوششی است نه ذاتی و بخششی و هر کس در یک رشته یا فن در میان همگنان به پیشوایی و برجستگی برسد «امام» محسوب می شود و اصطلاحا به کسی که در «شناخت دین» و «مراعات اخلاق و تقوا» یا «فرمانروایی» جایگاه والایی یافته باشد، امام می گویند. چنان که ابن تیمیه نیز گوید:«مقصود از امام کسی است که مورد اقتدای دیگران قرار می گیرد؛ امامت نیز دو گونه است: یکی مرجعیت علمی و دینی که شخص حتی بدون بهره مندی از قدرت اجرایی و به دلیل آگاهی از دین خدا و امر به فرامین الهی، مورد اطاعت داوطلبانه پیروانش قرار می گیرد؛ دوم کسی که به پشتوانه زور و شمشیر، توان الزام دیگران به فرمانبرداری را دارد و داوطلبانه یا اجباری مورد اطاعت قرار می گیرد؛ واژه قرآنی اولی الامر نیز، به همین دو گروه یعنی حاکمان و علما تفسیر شده است که تفسیری سنجیده و پذیرفتنی است (منهاج ۱۳۵/۲).
وی ضمن تفکیک عقاید ائمه اهل بیت از عقاید مدعیان پیروی از ایشان، می گوید:«ثبوت و صحت انتساب امامیه و دیگر فرق شیعی به اهل بیت را نمی پذیریم و معتقدیم که شیعیان در تمامی اصول اعتقادی خود همانند توحید، عدل و امامت که با اهل سنت اختلاف دارند، مخالف علی (رض) و امامان اهل بیت نیز هستند» (منهاج،۱۱۶/۲).
حتی از این که کسانی با عقاید ناسره و توجیه ناپذیر، خود را به ائمه منتسب کنند اظهار تأسف می کند و می گوید:«یکی از نابختیاری ها و مصائب نوادگان حسین (رض)، انتساب شیعیان غالی به ایشان است» (منهاج،۱۲۵/۲). در اعتراف به امامت پیشوایان اهل بیت در دانش و تدین، می گوید:«اگر گفته شود که ایشان در برخورداری از علم و دین، افضل امت اند، امامت آنان به این اعتبار (به اعتبار عالم و متقی بودنشان)، از نظر اهل سنت نیز جای تردید و نزاع نیست و سنیان، همان گونه که قائل به امامت سعید بن مسیب، عُرْوَه بن زبیر، مالک، ابوحنیفه، شافعی و احمد بن حنبل هستند، به امامت ائمه اهل بیت نیز اعتراف دارند؛ اما احادیث و فتاوایی که از دسته اول نقل و تدوین شده، از گروه دوم بیشتر است؛ وگرنه اهل سنت، یحیی بن سعید را از جعفر بن محمد صادق، زهری و حماد را از ابوجعفر باقر و قاسم بن محمد و عروه بن زبیر را از علی بن حسین سجاد، برتر و بالاتر نمی دانند و همه اینان را در اهلیت امامت و نقل احادیث، شایسته و صادق می دانند» (منهاج،۱۳۵/۲و ۱۳۶) «علی بن حسین سجاد، پسرش ابوجعفر باقر و جعفر بن محمد صادق و دیگر امامان از این نظر (بهره مندی از دانش و تقوا)، امامان اهل سنت نیز هستند و روایات آنان از جدشان رسول الله همانند روایات دیگر راویان، قابل قبول است و اگر روایات و آرای منقول از مالک، شافعی و احمد بن حنبل از آرا و روایات منقول از موسی بن جعفر کاظم، علی بن موسی الرضا و محمد بن علی جواد بیشتر نمی بود،مسلمانان از گروه اخیر به گروه قبلی عدول نمی کردند ؛در غیر این صورت چه علتی داشت که علما و دینداران، مالک بن انس را بر موسی بن جعفر کاظم، که همشهری و معاصر او بوده است، ترجیح دهند؟!» (منهاج،۱۴۰/۲).
چنان که ملاحظه می شود ابن تیمیه نه تنها مخالف امامان اهل بیت نیست، بلکه حب آنان به واسطه خویشاوندیشان با پیامبر(ص) را واجب می شمارد و آنان را در دین شناسی و تقوا، دارای مقام اجتهاد مطلق و پیروی از ایشان را مایه هدایت می داند و سرمذهب نشدن آنان برای عموم مسلمانان را نه ناشی از فقدان شرایط علمی و شخصیتی ایشان، بلکه محصول شرایط جامعه شناختی آن روزگار می داند. وی بر خلاف پاره ای تبلیغات یک سویه و غیرمنصفانه، دوستدار صمیمی اهل بیت است و دوستی ایشان را لازمه مسلمانی می خواند و تصریح می کند که:«به لحاظ تاریخی و حدیثی ثابت است که پیامبر(ص) حسنین و پدرشان را در زیر کساء قرار داد و فرمود:پروردگارا اینان اهل بیت من هستند؛ پس پلیدی را از ایشان دور دار و کاملا تطهیرشان فرما.هم چنین آنان را به هنگام مباهله به عنوان خانوادە خود به همراهی فراخواند. خلاصه، فضائل این دو فراوان است و هر دو از والاترین بزرگان مومنان اند» (منهاج،۱۲۱/۲).
ابن تیمیه در باره امام حسین می گوید:«لعنت خدا بر قاتل حسین و بر یاریگر قاتلش و بر آن که به کشتنش راضی بوده است» (مجموع الفتاوی، ۲۵۳/۴ و ۲۶۰)
در جایی دیگر ضمن یادآوری حدیث ثقلین در صحیح مسلم نیشابوری( ش۲۴۰۸)، وجوب دوستی و تولی با اهل بیت و پاسداشت حرمت آنان و ضرورت تبری از ناصبیون و یزیدیون را مورد اجماع اهل سنت می شمارد و می گوید «پیروی از قرآن بر امت اسلامی، واجب و بلکه هسته ایمان و هدایتی است که پیامبر به ارمغان آورده است؛ هم چنین محبت به اهل بیت رسول الله(ص) و همدلی با آنان و رعایت حقوقشان نیز واجب است؛این دو همان ثقلین هستند که پیامبر امتش را به پاسداشتشان توصیه فرموده است؛چنان که به روایت مسلم نیشابوری از زید بن ارقم، پیامبر در محلی به نام غدیر خم در فاصله مکه و مدینه به مسلمین سفارش کرد که من در میان شما دو چیز گرانبها به جا می گذارم که یکی از دیگری بزرگتر است؛ کتاب خدا که در آن هدایت و نور است؛ یا به تعبیری دیگر، ریسمان الهی است که هر کس در پرتو آن حرکت کند، بر مسیر صحیح است و هر کس آن را ترک کند گرفتار ضلالت شده است؛ دوم عترت و اهل بیتم، خدا را در تعامل با آنان مد نظر داشته باشید (سه بار)… بر این اساس، اهل سنت بر وجوب مراعات حقوق اصحاب و خویشاوندان توافق دارند و از ناصبی ها که علی را تفسیق و تکفیر می کنند و با اقداماتی چون خصومت سیاسی یا امتناع از ادای حقوق اهل بیت یا تعظیم ناروای یزید بن معاویه، احترام اهل بیت را می شکنند، تبری می جویند: (مجموع الفتاوی، ۲۱۹/۲۸).
ابن تیمیه در باره امام حسین می گوید:«لعنت خدا بر قاتل حسین و بر یاریگر قاتلش و بر آن که به کشتنش راضی بوده است» (مجموع الفتاوی، ۲۵۳/۴ و ۲۶۰)؛ بر خلاف افترا و وارونه نمایی های غرض آمیز که او را ناصبی یا یزیدی می خوانند، او مدافع و دوستدار یزید نیست؛ بلکه می گوید:« قضاوت اهل سنت درباره یزید این است که نه او را دوست می دارند و نه به او دشنام و ناسزا می گویند… برای نمونه صالح پسر امام احمد حنبل می گوید به پدرم گفتم که برخی افراد یزید را دوست می دارند، امام با تعجب گفت:« آیا فرد باورمند به خدای متعال و روز قیامت، می تواند یزید را دوست بدارد؟! پرسیدم پس چگونه او را لعن نمی کنی؟! پاسخ داد پسرم کجا دیده ای پدرت کسی را لعن کرده باشد!… مع الوصف شماری از علمای اهل سنت لعن او را جایز شمرده و گفته اند یزید ستمکاری را به حدی رساند که لعن کردنش رواست» (مجموع الفتاوی ۲۲۳/۳ و ۲۵۰/۴).
ابن تیمیه در کنار نقد و رد مراسم عزاداری وسوگواری برای امام حسین، بلافاصله اظهار جشن و سرور در عاشورا را نیز تقبیح و رد می کند و آن را برخاسته از خصومت ناصبیون یا لجاجت هویتی جهال و در هر دو حال، محکوم و ناپذیرفتنی می شمارد (مجموع الفتاوای، ۱۴۰/۲۵). دربارە امام سجاد، امام باقر و امام صادق می گوید:«علی بن حسین سجاد به لحاظ دینی و علمی از بزرگان تابعین به شمار می آید . . . خدا ترسی، فروتنی و دستگیری پنهانی او از نیازمندان و فضایل فراوانش در تاریخ معروف است . . . او از برجسته ترین علما و وارستگان نسل تابعین بود . . . ابوجعفرمحمد بن علی از برگزیدگان و نامداران عرصه دانش و دینداری بود و به سبب تبحر علمی اش او را باقر (یعنی شکافنده) می گفتند . . . جعفر صادق(رض) در دانش و دیانت، برجسته و ممتاز بود» (منهاج، ۱۲۳/۲). درباره حضرت علی(رض)می گوید:«عموم اهل سنت بر این امر اتفاق دارند که علی از طلحه و زبیر، برتر و فاضل تر است، چه رسد به معاویه و دیگران! و او و یارانش در برابر معاویه و همراهانش، به حق و صواب نزدیک ترند(منهاج۱۹۶/۲). مع الوصف، بنا برنصوص قاطع نبوی، ترک نزاع برای هر دو گروه، بهتر و سودمندتر و پرهیز از همستیزی بهتر از اقدام به آن بود و حضرت علی به رغم حقانیت بیشتر، اگر از جنگ خودداری می ورزید، زیبنده تر و برتر و بهتر می بود؛ با همه این ها، اهل سنت به حکم فرمودە الهی (وَالّذینَ جاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یَقولونَ رَبّنَا اغْفِرْ لَنا و لِإِخْواننَا الّذینَ سَبَقونا بِالْایمانِ…( حشر/۱۰) ، از آفریدگار بزرگ برای همه آنان درخواست رحمت و آمرزش می کنند» (منهاج،۲۰۴/۲)؛ «اهل سنت هم چنین، بر وجوب دوست داشتن علی، اجماع و اتفاق دارند و در برابر گروه هایی چون خوارج و نواصب که از علی بدگویی می کردند، با سرسختی و جدیت بی نظیر از او دفاع کرده اند(منهاج،۲۰۶/۲) و «کتب تمامی طوائف اهل سنت، سرشار از ذکر فضائل و مناقب علی و نکوهش کسانی است که، با هر پایگاه مذهبی، در حق او جفا کرده اند؛آنان هم چنین سب علی را تقبیح و دشنام گویان به او را محکوم کرده اند . . . فراتر از این، اهل سنت بالجمله بر این حکم اجماع دارند که حضرت علی در نظر خدا و رسول خدا و مسلمانان، از معاویه و پدر و برادرش، که از وی بهتر بود،ارجمندتر و والاتر و برای تصدی خلافت، لایق تر و شایسته تر بوده است» (منهاج،۲۰۶/۲).
چنان که دیدیم بر خلاف تصور رایج ،اهل سنت نیز در جنگ های صدر اسلام، حق را به حضرت علی می دهند؛ تفاوت موضع و تمام سخن اهل سنت این است که شورش مسلحانه بر ضد خلیفه قانونی مسلمانان، به رغم حرمت و ممنوعیتی که دارد، سبب خروج از دین و جواز سب و لعن و تکفیر نیست.
لازم به ذکر است که اهل سنت، چنان که ابن تیمیّه نیز اشاره کرد، به صورت همنوا و یک صدا از همان آغاز، بر حقانیت حضرت علی در برابر تمامی مخالفانش صحه گذاشته اند. به عنوان مثال ابوالحسن ندوی (رح) با اقتباس ازکتاب مناقب الامام الاعظم(۳۸/۲) نوشته صدر الائمه موفق بن احمد مکی، قول امام ابوحنیفه (متوفای۱۵۰ق) در این باره را چنین نقل می کند:«هیچ کسی با علی نجنگیده مگر این که علی از وی به حق و صواب نزدیک تر بوده است و اگر علی در برابر آنان موضع نمی گرفت، هیچ کسی نمی دانست که (به هنگام بروز منازعات سیاسی) در میان مسملمانان چگونه رفتار کند» (المرتضی/ص۱۷۷). امام ابوالحسن اشعری (متوفای ۳۲۴ق) نیز تمامی کسانی چون ام المؤمنین عایشه، طلحه و زبیر (رضی الله عنهم) را که بر ضد امام علی شورش کردند، تخطئه و بر حقانیت خلیفه چهارم در برابر آنان تأکید کرده است: (ابن فورک،صص ۱۹۴و ۱۹۵)؛ علامه ابو الفرج ابن جوزی نیز در همین رابطه گفته است:«در میان علما کسی مخالف این رای نیست که در تمام جنگ هایی که با علی شده ، حق با علی بوده است؛ چگونه چنین نباشد در حالی که پیامبر برایش دعا کرد که:خدایا علی به هر سو که می رود، حق را با او همراه ساز» (صیدالخاطر/ص ۲۴۳). امام عبدالقادر گیلانی، فقیه حنبلی و شافعی و عارف بلندآوازه ایرانی نیز در همین رابطه گفته است:«امام احمد بن حنبل درباره نزاع علی(رض) با طلحه و زبیر و عایشه و معاویه (رضی الله عنهم) و مشاجرات و واگرایی آنان توصیه به سکوت و امتناع فرموده اند؛ چرا که مشمول آیه ۴۷ حجر و وعده الهی پاکسازی درون بهشتیان از کینه خواهند بود و البته در این نزاع ها حق با علی بود؛ چرا که نخبگان سیاسی یا صحابه اهل حل و عقد بر امامت و خلافت او اجماع کرده بودند و هر کس بر ضد او شورش می کرد، باغی و آشوبگر محسوب می شد و جنگ با او شرعا مجاز بوده است» (الغنیه، ص۱۰۱و۱۰۰).
چنان که دیدیم بر خلاف تصور رایج ،اهل سنت نیز در جنگ های صدر اسلام، حق را به حضرت علی می دهند؛ تفاوت موضع و تمام سخن اهل سنت این است که شورش مسلحانه بر ضد خلیفه قانونی مسلمانان، به رغم حرمت و ممنوعیتی که دارد، سبب خروج از دین و جواز سب و لعن و تکفیر نیست.
اما حکایت ایراد اتهام تجسیم به ابن تیمیه و او را از نحله مجسمه خواندن نیز ،بیش از آن که پایه علمی و استنادی داشته باشد، ازجنس کژخوانی اندیشه رقبا برای بدنام کردن آنان در میان عوام است. ابن تیمیه ضمن تاکید بر سرشت فراعقلی خداشناسی و مرجعیت انحصاری قرآن و سنت در این حوزه، اکتفا به آیات و احادیث را لازمه انضباط منطقی می شمارد (منهاج، ۲۴۹/۱) و بارها در نوشته هایش به نفی جسم انگاری خدای متعال تصریح می کند:«نمی توان ویژگی های مخلوقات، مانند جسمانیت و تجسد را به خداوند متعال نسبت داد» (مجموع الفتاوی، ۱۴۷/۱۷)؛ اما از آن جا که در آن زمان، برخی عالمان برای فرار از اتهام تجسیم، آیات بیانگر حضور خداوند درآسمان را تأویل یا تعطیل می کردند، وی از سر شدت پایبندی به موازین قرآنی،با استواری مخصوص خود بر اثبات بلاتکییف و بلاتعطیل آیات الصفات پای می فشرد و به صراحت می گفت:«جسم در لغت به معنای جسد است و هر کس فرشتگان و ارواح را در این معنا، غیرجسمانی بنامد درست گفته است و به طریق اَولی ربّ العالمین را نیز نمی توان جسم نامید؛ اما فلاسفه و متکلمان معنای جسم را فراتر می برند و هر چه را قابل اشارە حسی باشد یا قیدهای مکانی مانند این جا و آن جا درباره اش به کار رود، جسم می نامند» (مجموع،۱۵۸/۱۷) هر کس خدا را جسم بنامد و منظورش این باشد که او مرکب از اجزاست، باطل گفته است؛ نیز اگر منظورش این باشد که او مانند مخلوقات است، از آن جا که شرعا و عقلا ثابت است که هیچ چیزی در هیچ صفتی همانند خدا نیست، به خطا رفته است…از سوی دیگر، اگر کسی نیز برای گریز از اتهام تجسیم، صفات مندرج در قرآن و سنت را نفی کند، به خطا رفته است و هر کس قبول آن صفات را تجسیم بنامد، مرتکب نوعی تلبیس شده است» (مجموع،۱۴۸/۱۷).
بنا برآن چه به صورت مستند از نوشته های ابن تیمیّه، عالم دلیر و جریان ساز قرن ۸ ه.ق، نقل شد، وی گر چه به اقتضای روزگار ملتهب و آشوب زده، سرشت کشاکش های مذهبی نظامی قدیم و طبع جدلی خویش، در نکوهش مخالفان خویش زبان و قلمی گزنده و آغشته به طعن و توهین داشته است، اما خلاف القای مخالفانش، نه دشمن اهل بیت است و نه قائل به کفر و تکفیر شیعیان امامیه؛ بلکه وی، دوستدار اهل بیت و معترف به صلاحیت دینی و علمی آنان برای پیشوایی مسلمانان است و هر فردی که خلاف این ها را از زبان او نقل کند، آیین پژوهش و گزارش علمی و ضروریات اخلاق و تقوا را نقض کرده است. نه شیعیان حق دارند حق طبیعی این عالم مشهور برای دفاع از معتقدات خویش را مستمسک ایراد اتهام خصومت با اهل بیت و ناصبی گری به او قرار دهند و نه سنیان افراطی حق دارند هراس سیاسی خویش از تشیع را با پناه بردن به حملات ابن تیمیه به تشیع و خوانش گزینشی آرای رقیب افکنانه او جبران کنند و امتناع و منع او از تکفیر امامیه را مسکوت بگذارند! چه بهتر که به جای چهره نگاری غیرمنصفانه از مخالفان فکری خویش یا بهره برداری از شهرت آنان برای مقاصد و رقابت های سیاسی، در پرتو دستور رهگشای (وَ لا یَجْرِمَنّکُمْ شَنَئانُ قَومٍ علی اَنْ لاتَعْدِلوا) لوازم توصیف علمی و معرفی عادلانه را پاس بداریم و در اجرای توصیه حکیمانه «انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال»، به جای سیاه نمایی هویت گوینده، به تأمل جدی و تفهمی در ماهیت و میزان اعتبار گفتار بپردازیم و به خود بقبولانیم که بالاترین مصلحت، تقریر حقیقت است.
*جلیل بهرامی نیا (کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی)
منابع و ماخذ:
۱)ابن تیمیّه، کتاب النّبوات،بیروت:دارالقلم،بی تا
۲)ابن تیمیّه، العقیده الواسطیه،تحقیق زهیر شاویش،بیروت:المکتب الاسلامی،چاپ سوم، ۱۴۱۴ق
۳)ابن تیمیّه، منهاج السنّه النّبویّه،بیروت: المکتبه العلمیّه،۱۳۲۲ق.
۴)ابن تیمیّه،مجموع الفتاوی ،تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت:دار الکتب العلمیه،چاپ دوم، ۱۴۲۶ق.
۵)ابن جوزی، جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمن، صیدالخاطر، تحقیق محمد عبدالرّحیم،بیروت:دارالفکر،۱۴۲۲ق.
۶)ابن فورک، مقالات الشیخ أبی الحسن الاشعر إمام أهل السنّه،تحقیق احمد عبدالرحیم السایح، قاهره:مکتبه الثقافه الدینیه،چاپ اوّل، ۱۴۲۵ق.
۷)اسلامی، محسن، چهرەحقیقی ابن تیمیه پایه گذار افکار وهابیت،قم:نشر فقاهت،چاپ دوم،۱۳۷۹ش.
۸)ندوی، ابوالحسن، المرتضی سیره علی بن ابی طالب،دمشق:دارالقلم، چاپ دوم،۱۴۱۹ق
۹)رضوی فقیه،سعید، مقاله «من مسلمانم، قبله ام یک گل سرخ» ،روزنامه یاس نو ،ص۲،سال اول،شماره ۱۰۰ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۲.
۱۰)الدکتور ماجد عرسان الکیلانی، دمشق و بیروت: دارالخیر،چاپ اول، ۱۴۲۶م.
۱۱)الجیلانی الحسینی، الشیخ عبدالقادر، الغنیه لطالبی طریق الحق و الدین، تقدیم و تقریظ
5 پاسخ
سلام . متشکرم از ارائه مطالبی مستدل از نوشته های ابن تیمیه . با توجه به مطالبی که در ویکی پدیا نوشته شده ، خواهشمند است در ان سایت نیز به مطلب فوق اشاره و در قسمت ویرایش این سایت مطالبی که قابل ویرایش هست اصلاح نمایید. انگونه که من مطالعه کردم مطالب خیلی مغرضانه ای گذاشته شده است .
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%A8%D9%86_%D8%AA%DB%8C%D9%85%DB%8C%D9%87
واقعا نگارشی تحلیلی و تحقیقی بوده و بنده انرا واقعا قوی،و استفاده بهینه نمودم امیدوارم حق طلبان از هر نحله فکری و مذهبی انچه انصاف است همان در ارشیو ذهنشان نگه دارند و انچه بوی اختلاف به مشاممیرساند دور بریزند.با وجود قرائتهای مختلف به تعامل بیشتر محتاجیم
این مقاله از جمله مطالبی است که جای ان در ادبیات دینی امروز ما خالی است . منابع تاریخی نشان میدهد که تا قرن چهارم هجری اختلاف قابل توجهی بین تشیع و فرق اهل سنت وجود نداشته است ، گسترش تشیع غالی از قرن چهارم به بعد از سویی و ظهور فرقه هایی چون وهابیت از سوی دیگر وضع امروز را به وجود اورده است .کتاب “مکتب در فرایند تکامل” اثر ارزشمندی است در جهت اگاهی از تاریخ تشیع .
نوشته ای است بسیار فاضلانه و مسئولانه
امیدواریم این گونه نوشته ها با استقبال جامعه روحانیان و روشنفکران شیعه مواجهه شود که منشا بسیاری از اختلاف ها همین کژخوانی تاریخی است.به عنوان یکی از علاقمندان علمای شیعه شاهد بوده ام که حتی بزرگانی چون دکتر سروش و بزرگوارانی چون حجت الاسلام کدیور هم اطلاه درستی از منابع سنی ندارند و تنها از طریق منابع شیعی و یا کتاب های دست دوم منابع شیعه که در باره اهل سنت نوشته شده اطلاعاتی جزئی دارند.
گویا خوارج از شیعیان دو آتشه علی بودند که از شدت تشیع خودش را هم تفسیق و تکفیر کرده بالاخره خونش را ریختند. ایضا اهل تکفیر نیز نظرات علمی ابن تیمیه را بهانه خروج علیه شیعیان و بقیه السیف مسلمین قرار داده اند که بنفع جهانخواران و صهیونیست هاست. از نویسنده مقاله بابت روشنگری هایش نهایت امتنان را معمول می نماید.
دیدگاهها بستهاند.