گفتگوهای آخر با ارباب هنر و معرفت همیشه مهم است؛ نه تنها به این علت که برای علاقمندانشان جنبه وصیت دارد و مثل باری که بر زمین میماند یا امانتی که سپرده میشود نوعی مسئولیت را بر دوش آنها میگذارد؛ بلکه به این دلیل که میراثِ یک عمر تجربه و فراز و نشیبهاست. ترکیبی است از آموختهها و آزمودهها و چشیدهها که در قالب کلمات به مخاطب منتقل میشود. خواننده چه علاقمند به این تجربهی زیسته باشد چه نباشد این راهِ رفته را میخواند و میاندیشد؛ البته اگر بفهمد که راههای رفته و دردهای کشیده و چشیده، کیمیاهای زندگیاند.
چندی پیش به مناسبت هشتادمین زادروز استاد شجریان گفتگویی برای نخستین بار در روزنامه شرق منتشر شد که حاصل چندین نشست و جلسه با ایشان بود بین سالهای ۹۳ تا ۹۴ و چنانکه مصاحبهکنندگان در مقدمه آوردند «آخرین ملاقات ما به چند روز قبل از سفر استاد به آمریکا و انتشار خبر بیماریشان در نوروز ۹۵ بازمیگردد؛ بعد از آن سفر، دیگر استاد در هیچ مصاحبه و گفتوشنیدی حضور پیدا نکرد و به عبارتی این گفتوگو آخرین مصاحبه استاد قبل از بیماریشان محسوب و به مناسبت هشتادمین سال تولد ایشان منتشر میشود».
این یادداشت حاصلِ با صدای بلند اندیشیدنِ کسی است که آن مصاحبه را به چشم وصیت و میراث خوانده و نکاتی در ذهنش پررنگتر نشسته است:
مصاحبه کننده از تقلید میپرسد و از آنچه که یک «شجریان» را میسازد؛ استاد در بخشی از پاسخ میگوید: «من اول قوه دریافت و تقلید را بالا میبرم که هنرجو بتواند با صدایش هر کاری که میخواهد انجام دهد…در مرحله بعد، باید سبک دیگران و شیوههای مختلف را کار کند. خودم هم از همین راه رفتم و همه شیوهها را کار کردم. تمام آوازهای بعضیها را و چند آواز بعضی دیگر را کار کردم و شیوهشان را شناختم از مجموع اینها در من یک «شجریان» درست شد. اینها هم باید همین کار را بکنند و در حیطه یک خواننده گیر نیفتند. فکر نکنند اگر با شجریان کار کردند، نباید نزد کس دیگری کار کنند، این اشتباه است. باید سبکهای دیگران را با دقت گوش کنند و فرابگیرند، همینطور ساز گوش کنند تا جملهبندی یاد بگیرند، شعر بخوانند و… یعنی باید زندگی کنند و با آواز معاشقه کنند تا بعد از چند سال اتفاقی بیفتد…هنرجو دورههای متعددی پیش رو دارد، باید جامعهشناسی بداند، با ادبیات آشنا باشد تا بیاموزد که شعر را در کجا بخواند و همینطور خیلی چیزهایی که خواننده آواز به آن نیاز دارد».
اندکی فاصله بگیریم از این مصاحبه و تصور کنیم جامعهای را که از دیانت تا معرفت و هنر، نه شاگردی میکند نه تقلید و نه تحقیق! یا با دقت نمیخواند، یا در آنچه خواند تأمل و عمل نمیکند یا حاصل تأمل و عمل را نمیآزماید و به تماشای نتایجش نمینشیند و یا همه چیز را در تقلید جستجو میکند و همانجا میماند. آنچه پیرمرد از تقلید و تحقیق در مدرسه آواز میگفت آیا حکایت حال تمام ساحاتِ زندگی ما نیست؟ از همه اینها مهمتر تجربه «زندگی و معاشقه با آواز» است! در تجربه او، آواز بخشی از زندگی نیست بلکه عین زندگی است. اجزاء زندگی او بخشهایی از همان آواز است و به همین علت شجریان زندگی متناقضی ندارد! با خودش و تمام اجزاء حیاتش در صلح است، خودش برای خودش عزیز است و یک عمر خودش را در این «معاشقه» معماری کرده است. و دقیقا چون میداند باید آواز را زندگی کند ناگهان میگوید «هنرجو باید جامعهشناسی بداند، با ادبیات آشنا باشد تا بیاموزد که شعر را در کجا بخواند»! این آمیختگی آواز با جامعهشناسی و ادبیات است که حاصل یک عمر حیات هنریاش میشود ایستادن کنار رنجهای جامعه. جایش را اشتباه نمیگیرد و خانهاش را گم نمیکند.
به عبارت دیگر وحدت میان آواز و آوازخوان و جامعهای که آواز را میشنود و مینوشد انسان منسجمی را پدید میآورد که تکلیفش با همه چیز روشن است! جناب شجریان در همین مصاحبه وقتی نوبت به «سیاست» میرسد نخست گلایه میکند که «همه چیز سیاسی شده، موسیقی، ورزش، کتاب، فرهنگ [در حالی که] سیاست و دولت باید در خدمت اینها باشد» اما چند کلمه بعد نسبت خود با این اوضاع سیاستزده را روشن میکند و میگوید «سیاست کاری میکند که مردم را به مقابله با خودش دعوت میکند. چرا باید سیاست طوری در زندگی مردم دخالت کند که مردم و هنرمند را به دعوا در مقابل خودش بطلبد…وقتی سیاست برای مردم باشد حرف دیگری است؛ یعنی همه کار برای زندگیدادن به مردم انجام میدهد. هنرمند هم چون جزئی از مردم است، از برنامههایی که سیاست برای مردم و رفاه جامعه دارد بهرهمند میشود…هنرمند وظیفه دارد حرف مردم را در مقابل سیاست بزند».
اینجاست که به یاد میآورم یکی از رفقای ایشان بعد از سال ۸۸ به رسانه رسمی حکومت گفته بود که شجریان در اعتراض به خس و خاشاک خواندنِ مردم و حرفهایی که پیرامون آن زد «لج کرد و تند رفت»! من نمیدانم آن رفیق این سخن را از سر ترس و یا به سفارش گفته یا نه؛ اما [بر فرض اختیار] اگر انسجام ذهنی شجریان را میشناخت هرگز چنین حرفی نمیزد. ایستادن کنار مردم در اعتراضات سال ۸۸ اولا حاصل همان مدرسه بود که به هنرجو میگوید از ضرورتهای آواز، جامعهشناسی و ادبیات است و ثانیا ناشی از همین باور بود که «هنرمند وظیفه دارد حرف مردم را در مقابل سیاست بزند».
او میدانست کجا باید دعوت کند که «به می سجاده رنگین کن» چنانکه میدانست کجا باید هشدار دهد «تفنگت را زمین بگذار»؛ او حتی وقتی میخواند «شاه خوبانی و منظور گدایان شدهای؟» میدانست راز خوشبختی جامعه را باید در کدام غزلها و کشفهای ادبیات جستجو کند.
و سرانجام وقتی از او میپرسند که نگران «آینده آواز» است یا نه؟ با همان دقت و انسجام ذهنی میگوید: «جای نگرانی از این نظر نیست که نمونه خوب آواز در دستشان هست مگر این که جامعه آواز را نخواهد. مگر این که جامعه نخواهد با شعر حافظ، سعدی و مولانا ارتباط داشته باشد چون ما باید زبان همین شاعران را با آواز بیان کنیم. البته شعر نو هم آمده و آن جای خود؛ با آن هم میشود کارهایی ارائه کرد. تکنولوژی و عوضشدن زندگی مردم، بسیار در موسیقی و نوع آهنگها تأثیر دارد. مثلا اگر بخواهیم در آمریکا آواز ایرانی بخوانیم نمیتوان این کار را به کیفیت اینجا انجام داد. چون شرایط آنجا طوری است که به درد آواز ایرانی نمیخورد. باید در همین مملکت باشیم و کمبودها و مشکلات را ببینیم تا آواز حس و حال مخصوص خود را داشته باشد. این آواز زاییده فرهنگ همین جغرافیاست. اگر فرهنگ جغرافیا عوض شود یقین بدانید که نوع آوازها هم کمکم بدون اینکه متوجه شویم عوض میشود».
او نمیگوید سبکها و تجربههای جدید را نباید دید و نباید خواند. میگوید چیزی هست که با شعر حافظ و سعدی و مولانا شناخته میشود و اگر روزی جامعه اینها را نخواهد و نخواند آن چیز هم دیگر نیست؛ میگوید «این آواز زاییده فرهنگ همین جغرافیاست» و این جمله را کسی نمیفهمد مگر اینکه جغرافیاهای دیگر را زیسته باشد و چشیده باشد که هر جغرافیایی آواز خودش را میزاید و نوزاد خودش را در طول حمل تاریخیاش درد کشیده است. اگر روزی جامعه، حافظ و سعدی و مولانا نخواهد آن روز فقط آواز این جغرافیا نیست که خاموش میشود، فقط شجریان نیست که فراموش میشود، بلکه «زاییده این سرزمین» است که با تمام شیرینیها و تلخیها و مستیها و هشیاریها و دردهای تاریخش به قربانی میرود و خیلی چیزها را با خود میبرد، از جمله «ایران» را.
یک پاسخ
چنین گفت خسرو شیرین دهنان
طاهره بارئی
“ببین این مردم چقدر بیکس
ببین این ملت چقدر تنهاست”
چنین گفت خسرو شیرین دهنان
و همچو باغبانی با بیل رفت
کنار جدول خاک فردوسی
و لحن خاص خودش را
در مصاف آهن و سنگ جا کرد
ازین جرقه ها..
تک تک جرقه ها…
فراز متن کتاب قلب این مردم
همیشه این ستاره ها افشان
همیشه افشانها…
ستاره ها بر خاک مردمی چنین تنها….
چنین راند
جویبار صدایش را
در رگان سنگ شده ی دست این مردم
دیدگاهها بستهاند.