البته زبانم لال اینطور نیست و اپوزیسیون احتمال دارد پس از سقوط جمهوری اسلامی و بعد از اینکه حاضر شد دل از خانه و زندگی از لندن و پاریس و نیویورک و لوسآنجلس بکند، به ایران برگردد و قدرت را- اگر قدرتی باقی مانده باشد- در اختیار بگیرد. اما در حال حاضر، یعنی در همین امروز علت اینکه اپوزیسیون نمیتواند شاید هم اصلا نمیخواهد بر حکومت چیره شود، خدمت مخاطبان عزیز عرض میشود:
یک. اپوزیسیون جمهوری اسلامی یا سلطنتطلب است، یا جمهوریخواه است یا ملی-مذهبی است، یا سکولار است، یا برانداز است یا اصلاحطلب است یا ملیگراست یا طرفدار فدرالیسم است یا چپ است یا مجاهد است یا همینجوری است. سلطنتطلبان با جمهوریخواهان میجنگند، سکولارها با ملی-مذهبیها مجادله میکنند، ملیگراها خشتک طرفداران فدرالیسم و جداییطلبان را به سرشان میکشند، مجاهدین با همه دشمن و همه با مجاهدین مجادله میکنند، براندازان و بقیه گروهها با اصلاحطلبان میجنگند و اصلاحطلبان با بقیه، در نتیجه جمهوری اسلامی نه تحت فشار اپوزیسیون است و نه اپوزیسیون کاری به خود حکومت دارد، در نتیجه حکومت باقی میماند.
دو. اپوزیسیون بودن یک شغل است و عدهای از طریق آن درآمد دارند. آنها با درآمدشان در کشورها و شهرهای مختلف خانه خریدهاند و بچههایشان را به مدرسه فرستادهاند و عروس و داماد گرفتهاند. شکست حکومت به معنی از دست دادن شغل است، آن هم در شصت هفتاد سالگی. پیروزی بر جمهوری اسلامی عملا امنیت شغلی اپوزیسیون را به خطر میاندازد. در واقع اگر حکومت شکست بخورد رهبران اپوزیسیون نه تنها وزیر و وکیل نمیشوند، بلکه شغل فعلیشان را هم از دست میدهند.
سه. تغییر حکومت از چند راه ممکن است: انقلاب، شورش، مبارزه پارلمانی، اصلاحات، مبارزه مسلحانه، مبارزه خیابانی، جنگ شهری، رفراندوم بین المللی، حمله خارجی، کودتا و برخی روشهای دیگر که ما از آن اطلاع نداریم. اپوزیسیون با انقلاب و مبارزه مسلحانه و جنگ شهری و حمله خارجی و کودتا یا مخالف است یا حتی اگر موافق باشد هم این کارها در حال حاضر ممکن نیست، مگر اینکه نصف حکومتهای جهان و هشتاد درصد ملت ایران تغییر کنند. اصلاحات هم به بن بست رسیده. رفراندوم بینالمللی هم بدون توافق با حکومت ایران عملا ممکن نیست. پس اپوزیسیون هیچ راهی برای شکست حکومت ندارد. در واقع تنها امید اپوزیسیون این است که یک کشور خارجی حکومت را شکست بدهد و وقتی حکومت را شکست داد، قدرت را بدهد دست اپوزیسیون و خودش هم همان کنار مواظب باشد که اگر دولت جدید مشکلی پیدا کرد، به او کمک کند.
چهار. یکی از راههای شکست حکومت این است که رهبران حکومت که در سنین شصت تا هشتاد سالگی به سر میبرند، پیر بشوند و بمیرند و رهبران اپوزیسیون بروند و قدرت را در دست بگیرند. در واقع تعدادی کراواتی ۷۵ ساله اپوزیسیون جای تعدادی ریشوی ۷۵ ساله پوزیسیون را بگیرند. در آن صورت باز هم حکومت جدید ده سال بعد رهبرانش میمیرند و دوباره از اول، کلا سیاست فعلی ایران در خانه سالمندان جریان دارد.
پنج. مهمترین راه تغییر حکومت در ایران این است که مردم دست از جان شسته و بپرند توی خیابان و حکومت را شکست دهند؛ یعنی همان اتفاقی که در سال ۱۳۵۷ افتاد. البته اوضاع کمی تفاوت کرده است. تعداد جمعیتی که زیر ۲۰ سال هستند و اهل ریسک کردن هستند و زن و بچه ندارند، و مال و منالی ندارند و در همه انقلابات این جمعیت توی خیابان میریزند، در این اتفاق خیلی اهمیت دارند. در سال ۱۳۵۷ جمعیت زیر بیست ساله بیش از شصت درصد کل جمعیت بود، و در سال ۱۴۰۰ جمعیت زیر ۲۰ سال کمتر از ۳۰ درصد است، جز شخص آیت الله خمینی، سن متوسط رهبرانی که بعدا وزیر و وکیل و رئیس شدند یا حتی رهبران گروههای مخالف در سال ۱۳۵۷ کمتر از سی سال بود، در حالی که سن متوسط اعضای شورای مدیریت گذار به عنوان یک شاخص اپوزیسیون حدود هفتاد سال است. و اصولا سن متوسط جامعه ایران بیش از ۳۵ سال است. این جامعه پیر توانایی و روحیه تغییر اساسی بخصوص رادیکال را ندارد.
شش. در سال ۱۳۵۷ یک خمینی کلهشق بود که در تمام عمرش با هیچ کسی، اعم از روحانی و سیاستمدار توافق و ائتلاف نکرده بود، و در جریان انقلاب فقط دو سه نفر مثل مصطفی رحیمی و مهشید امیرشاهی بطور غیرمستقیم با او مخالفت کردند. و در مقابل خمینی، پادشاهی بود که سه ماه قبل از اینکه سقوط کند، مملکت را رها کرد و از دربار با دو هواپیما اسبابکشی کرد به فرنگ. کارمندان مهم حکومت و مسئول سازمان امنیت هم از شش ماه قبل از سقوط حکومت از ایران رفتند. حتی نخست وزیر و تعدادی از مقامات هم زندانی شدند که دولت انقلابی وقتی میآید دردسری برای پیدا کردن و کشتن آنها نداشته باشد. اما در سال ۱۴۰۰ در میان همه گروههای اپوزیسیون جز یکی دو جریان داخلی هیچکدام با هم وحدت نظر و وحدت رویه ندارند. حکومت جمهوری اسلامی هم نه تنها عقب نکشیده و جا خالی نکرده، بلکه نخست وزیر اول خودش را ده سال بخاطر شرکت در انتخابات در خانه خودش زندانی کرده، رئیس جمهور چهارم و مرد دوم حکومت خودش را در استخر خودش خفه شد و رئیس جمهور پنجمش حق حرف زدن ندارد و رئیس جمهور ششمش هم کلا غیرقانونی است. یک حکومت برای ماندگاری باید از خودش دفاع کند، آن هم در برابر اپوزیسیونی که به او حمله نمیکند.
هفت. قبل از انقلاب ۱۳۵۷ اکثریت هنرمندان و روشنفکران سیاسی بودند و منتقد حکومت پهلوی. بعضی با صدای بلند این را میگفتند و بعضی یواشکی. الآن در سال ۱۴۰۰ اغلب سیاستمداران یا هنرمندند یا روشنفکر، و اصولا معتقدند سیاست کار بدی است و اگر هم خوب باشد برای بقیه خوب است. قبل از انقلاب اغلب روشنفکران و هنرمندان به زور هم شده میخواستند خودشان را به یک حزب بچسبانند، امروز اکثریت سیاستمداران حتی اگر عضو شورای مرکزی یک حزب هم باشند، به زور میخواهند ثابت کنند اهل هیچ حزب و گروهی نیستند.
هشت. قبل از انقلاب اپوزیسیون خارج از کشور یا طرفدار روسیه بود، یا مخالف روسیه و آمریکا. کسی هم نیاز به گرفتن پول از خارجی نداشت. اپوزیسیون چه چپ و چه مجاهد و چه ملی و یا مذهبی پولش را از بازار میگرفت و اصولا تبلیغاتی نمیکرد که نیاز به پول داشته باشد؛ چهار تا اعلامیه بود و تعدادی نوار کاست. مثل امروز نبود که حکومت دهها شبکه تلویزیونی و رادیویی داشته باشد و دهها رسانه اجتماعی و چندین تلویزیون تحت اختیار اپوزیسیون باشد که برای اداره آن چندین کشور خارجی مثل آمریکا و عربستان و انگلیس و اسرائیل و بقیه کشورها هزینه کنند. مساله این است که کارکنان این رسانهها که بیرون از ایران زندگی میکنند، اصولا حاضر نیستند اقامت فرنگ و زندگی در آن و خانه و خانواده و بچههایی را که غالبا فارسی بلد نیستند، رها کنند و حتی مدیرعامل فلان شبکه تلویزیونی پس از تغییر ایران بشوند. متاسفم که باید بگویم به گمان من اگر پانزده درصد مردم طرفدار حکومت، بیست درصد بی تفاوت، چهل تا پنجاه درصد مخالف حکومت باشند، حداکثر احزاب سیاسی و اپوزیسیون خارج از کشور کمتر از ده درصد مردم را جذب میکنند و همچنان تغییر متکی به نیروهای داخل نظام برای رهبری مخالفان خواهد بود.
با این حال و احوال، شما انتظار دارید این حکومت برود؟ کجا برود؟ با این اپوزیسیون؟ ممکن است مملکت بهکلی فروبپاشد و بهقول احمد زیدآبادی « از سال در نشویم» و کل مملکت زیر و رو شود، ولی باز هم کاری از این اپوزیسیون فرنگنشین ساخته نیست.
10 پاسخ
این متن را باید به میزان زیاد تکثیر کرد و به همه جوانان و دغدغه مندان رساند که بیخود هزینه های سخت برای مطالبات کسانی نپردازند که در ویلاهای مجلل در آن سوی دنیا خوش می گذرانند و بیخود پای برنامه های ماهواره ای همین جماعت ننشینند. آن چه که ایشان فرمودند را می توان ” صنعت اپوزوسیون” نامید. نان و نوایی که برخی از کوتوله ترین روزنامه نگاران آن سوی مرزها به هم زدند بزرگترین قلمهای تاریخ مطبوعات ایران به دست نیاوردند. فقط یک نکته را استاد نگفتند و آن این که حالا فرض بگیریم گروهی در داخل با هر هزینه گزافی از دریای آتش و خون بگذرند و به قدرت برسند. به راستی چرا باید این فاتحان قدرتشان را با کسانی در آن سوی مرزها که زندگی راحتی دارند تقسیم کنند. بهترین مطلب آقای نبوی با فاصله زیاد. درود بر شما.
در این متن استاد نبوی حقایق گفته شده است .
با خود میگویمآیا ملتی که
کورش و زرتشت را داشته است
محمد و علی ،نوح ،ابراهیم ،موسی ،مسیح ، مریم ،آسیه، خدیجه ،زینب، فاطمه ،سمیه و…دین او را تجلی
نموده اند ،
چرا باید این روزهای اسفبار
را سپری کند .
مسیولیت این همه کدامست ،
کیست ، چیست ،چراست …
ریشه های این بیماری ،ستم ،و…
درمانها کجاست ؟
و این بیمار ،
یکی میگوید سرش است ،یکی میگوید ،
پا هایش ،چشمش ،گوشش ،قلبش ،
مغزش و…..
جناب کیان خان، شما که در ٌبرون مرز( ٌ : )) ) نشسته اید و علی رغم برون مرزی بودنتان شجاعت نام بردن از آن ٌ یک نفر ٌ که میتواند همه ما را از چتگال اژدها نجات دهد را ندارید چطور فکر میکنید آن یک نفر میتواند خواسته همه ایرانیان باشد؟ بنده به عنوان یک ٌدرون مرز نشین ٌ که مدام درگیر اژدها و اژدها هائی بوده ام که امثال شما زاده اید یا پرورده اید با تحقیق میگویم که بازگشت چنین فردی به عنوان “آن فرد ناجی ” خواسته اکثریت قاطع مردم ایران نیست. بنده شخصاً حاضر نیستم رهبری چنین فرد کم هوش، کم سواد و حقیقتاً فاقد هر نوع جذابیت انسانی را حتی برای یک روز بپذیرم نه تنها، تحمل و حوصله ۱۰ دقیقه حرفهای کسل کننده این فرد بی استعداد را هم ندارم. عدم محبوبیت این فرد برای کسی که داخل ایران زندگی میکند و درگیر است خیلی آشکار است. اما نکته مهمتر تناقض هولناک در ذهنیت امثال شما برون مرز نشینان است. شما از آزادی دم میزنید و نهایتاً میخواهید “آن یک نفر” بیاید و اران را نجات دهد. این درست خلاف آزادی خواهی است. و اتفاقاً نشان میدهد امثال شما درکی از آزادی و درک درستی از شرایط “درون مرز” ندارید. “آن یک نفر” مطمئن باشید نخواهد آمد. او بخش اعظم عمرش را به جمع کردن سی دی و معاملات املاک و پرورش اندام گذرانده است. او نماینده آزادی من نیست. نمایندگان آزادی من معلم باز نشسته من است، یا دوست دوران نوجوانی من که در کوره پز خانه کار میکردیم، یا زن نانوای سر محله من است، یا دانشجوی زندانی همکلاسی من، ویا کسانی که هنوز نمیشناسم و از جنس منند. برای آزادی من رهبر نمیخواهم. آزادی از پس درگیری روزانه ما با استبداد در حال زایش است. به تو که حتی زبان ما را نمیفهمی نیازی نیست. آن یک نفر هم شدیداً نیاز دارد این را بفهمد که او تا زمانی که تصور میکند “ان یک نفر ” است، و همه کسانی که چنین فکر میکنند، دشمن آزادی اند و مردم. و ایران.
میگویند شکست یتیم است، بی جهت نیست که برخی شکست خوردگان نیز از سر مسخرگی هم شده تیغ بر چهره آنان میکشد که شاید در کنار هزار پدر دارن پیروزمند بنشیند و لمحه ای خوش باشد که مضحکه کرده. صحبت اما فقط سن و سال نیست، تاریخچهای پشت آن است. آنان که برکشته ها نشستند و از پشته آنان بساط عیش و نوش مذهبی ساختند و به تاراج کشوری نشستند در راه خدا و کشتند و سوختند و ویران کردند و هنوز هم ماندهاند تا دباقی را نیز به ثمن بخس بفروشند و عمر ننگین خود فزون سازن، و دیگران که جان بدر بردند و یاران کشته بر جای گذاشتند و با دلی پر درد هنوز تلاشی دارند، نه برای خود، که عمری نمانده، که برای بازماندگان در آن ویرانه آباد ستمگری. و البته دلقک دربار اعتقاد و ایمان به میدان میاید که خطر کند با بی خطران در غربت. چه عنیف است بیهده بودن و یاوه گفتن. آنهم برای سخره ورزی سبک مغزانه در جایی که ملتی گریان است.
اپوزیسیون خلقی نیست و
ریشه ندارد.
حقیقتا ناب تر ازاین تحلیل جهان شمول اگر چیزی هست ارائه شود .همه گروه هاوافرادی که بعنوان اپوزیسیون حیات راسپری میکنند به این قلم بیاندیشند وساعتی تفکررا پیشه کنند.وهریک حاضر به تبعیت ازاصول دموکراسی هستند دریک یاچند مسئله توافق کرده وبرگزیده ای راازمیان تمامی مدعیان سخنگوی خود قراردهند .بنابراین پیشگامان به پیش.وای که چه پیشنهاد غیرممکنی است البته بنده هم خواستم دستمایه طنز وتعقل جناب نبوی محکی خورد.
این نوشته هرچند لبخندآور یا پوزخندآور و چه بسا خنده آور در خوانش نخست، در اندیشه پسین، گمراه کننده و بگونه ای ناسزا به ایرانیانی است که بیش از ۴۲ سال بناچار در برونمرز با مهر ایران و آرزوی آزادی کشورشان بسر برده اند. شاید آماج نویسنده خرده گیر شوخ سرشت چنین نبوده هرچند ایشان که در سالیان گذشته به برونمرز آمده باید نیک دریابند ایرانیان، شهریار ها، اویسی ها، بختیارها، فرخزادها ……. خود بهتر میدانید چه خونهایی برای رهایی ایرانزمین از چنگال خونین اژدهاک زمانه داده اند و همین سالهای گذشته شنیدید فریادهای ایرانیان در سراسر کشور را برای آزادی ایران. ایرانیان آزادیخواه و میهنپرست زیر بیمانندترین فشار، ستم، بیداد و سرکوب تاکنون تنها نام یک تن را فریاد زده خواهان بازگشتش شده اند. همه نیک میدانند او کیست. جز او کسی نیست. ایشان بتنهایی نمیتوانند بازگردند. ایرانیان بازمیگردانندش.
ذوق و استعداد خاص میخواد تا کسی بتواند همه آن مشکلاتی را که در مقالات طولانی میآید در یک طنز کوتاره بیاورد. آفرین!
این نوشته طنز و هزل مدغم بود و ملغمه ای از حرف حق و باطل تا نویسنده همیشه دانا خود را از الباقی اپوزسیون مجزا کند . به هر حال برای لبخندی خوب بود.
کس امیدی به شراب تو نبست ای ساقی…چون بسی لاله قدح کش لب جو استاده است
شرمت از خون دلیران جوان باید باد … گر تو را اسب شرف پیر و نفس افتاده است
گر فسرده است روانت تو مپندار که خلق…همچو تو شوق رهایی ز سرش افتاده است
تیغ در کش که زبان تو به سان شمشیر…بر تن پیر و جوانان وطن افتاده است
دیدگاهها بستهاند.