گفتارهای اخیر دکتر عبدالکریم سروش در باب نسبت دین و قدرت و ارایه تصویر اقتدارگرا از پیامبر اسلام بحث ها و جدلهای زیادی را در میان افراد با نحله های فکری گوناگون و پشتوانه های علمی مختلف برانگیخته است.
سروش در یک سلسله سخنرانی سی جلسه ای که ظاهرا برای مخاطب عام انجام داده کوشیده است دین را به منزله یک قدرت واقعی که در مناسبات اجتماعی و سیاسی رقیب قوی سایر قدرتها است معرفی کند. در دو جلسه تکمیلی بر آن سلسله سخنرانی ها، سروش ضمن تلخیص و تنقیح مطالب گفته شده اش ایده جنجال برانگیز «پیامبر اقتدارگرا» را به روشنی و تصریح در میان گذاشت.
صاحب این قلم خود را واجد صلاحیت ورود در بحث محتوایی و نقد آنچه زیر عنوان پیامبر اقتدارگرا طرح و بحث شده است نمی داند، اما از فرصت مباحث جاری استفاده کرده و به عنوان یک دانش آموخته علوم انسانی نکاتی را متذکر می شود که شاید مفید به فایده باشد و موجب غنای بیشتر گفتگو و بحث در میان اهل قلم و اندیشه بشود. لازم است متذکر شوم که روی سخن من در این نوشته هیچ شخص خاصی نیست، بلکه منظورم تبیین و تشریح بلیه ای است که به نظرم می رسد دامن عده ای از روشنفکران ایرانی را گرفته است.
الف – به نظر می رسد در سالهای پس از وقوع انقلاب، روشنفکران ایرانی و بخصوص روشنفکران دینی به خطابه و ادبیات شفاهی بسی بیشتر از نوشتار و کتابت روی آورده اند. یعنی بیش از آنکه بنویسند سخنرانی کرده اند. نگاهی به جلسات سخنرانی گوناگونی که برگزارمی شود بیاندازید و ببینید فی المثل چند نفر مشغول سخن گفتن و تفسیر و تبیین و تشریح مثنوی معنوی هستند، اما دریغ که کسی از آنها حتی یک مقاله در خور در باره آنچه در جلسات متمادی و متعددش می گوید نوشته باشد. البته رسم ناصوابی که سالیان طولانی است در میان این دسته از سخن سرایان جا افتاده آن است که ابتدا در باره موضوعی سخنرانی انجام می دهند، سپس صورت نوشتاری آن سخنرانی را در نشریه یا پایگاهی اینترنتی منتشر می کنند. آن گاه که تعداد این سخنرانی ها و متون منتشر شده شان به اندازه یک کتاب شد آنها را کنار هم قرار داده و این بار در قالب کتاب روانه بازار می کنند. رسم بی رسمی که ظاهرا فقط در میان روشنفکران ما جریان دارد. آنچه در محافل دانشگاهی و علمی و معتبر مرسوم است و مورد توجه دانشمندان و اشخاص آکادمیک کاملا به عکس روال جاری در ایران است. یعنی همه هم و غم و تلاش محقق جدی و آموزش دیده آن است که ابتدا مقاله ای در خور اعتنا بنویسد و بکوشد آن را در نشریه ای معتبر که خوانندگانش از اهل فن و آشنایان به موضوع باشند به چاپ برساند، سپس اگر فرصتی دست داد در کنفرانس یا سمیناری خلاصه ای از آن مقاله را به صورت شفاهی عرضه کند. کتاب نوشتن و انتشار آن بماند که اصول و قواعد خودش را دارد و گاهی سالها وقت از نویسنده اش می گیرد.
آنچه برجا می ماند و تا سالهای دراز محل رجوع محققان و علاقمندان است همین دست نوشته های عالمانه و محققانه است و نه سخنرانی های عمومی برای مخاطبان عام، هر چند متن آن سخنرانی ها به شکل نوشته و کتاب هم منتشر بشوند. جوینده و طالب حقیقت برای فهم و دریافت نظرات مولوی لاجرم به شرح و تفسیر نیکلسون و فروزانفر و استعلامی و زمانی مراجعه می کند که عمری را برای تهیه و تنظیم آنها صرف کرده اند.
ب – شنیده ایم که «درخت هر چه پربارتر باشد سر به زیرتر است». اما این معنا الزاما در میان اهل علم و اندیشه همیشه درست نیست. چه بسیار کسانی که رزق و روزی شان از دانش و علم بشری چنان فراخ است که گویی خدای تبارک سهم یک قوم را به تنهایی به آنها عطا کرده است، اما همین ها هم چنان اسیر و دربند آرا و نظرات خودشان هستند که انگار نه فقط نوای دیگری را نمی شنوند که هیچ انتقاد و مخالفتی را نیز برنمی تابند. وابستگی به آرا یا خودمحوری فکری یا در صورتهای حاد و مزمن خود شیفتگی اندیشگی و یا هر چیز دیگری باشد موجب می شود صاحب آن ایده و نظر، حرف و عقیده کسان دیگر را چندان جدی نگیرد، بخصوص در جایی که مخالف رای و نظر او حرفی زده باشند. از جمله نشانه های چنین خود محوری و یا وابستگی فکری آن است که به دیگران، بخصوص مخالفان، با نگاه تحقیرآمیز و از موضع کاملا بالا و برتر نگاه می کند و بیش از آنکه گوش به استدلال و سخن منتقدانش بسپارد با آنها جدل می کند. چنین فردی به جای آنکه پاسخ معقول و منطقی به نقد سخن اصلی طرف مقابل بدهد با دستاویز قرار دادن نکات غیر مهم و حاشیه ای سعی در منکوب کردن او دارد، یعنی به جای پاسخ گفتن به سوالات و اشکالات وارد شده خود فرد سوال کننده را مورد هجمه قرار می دهد.
نشانه دیگری از خود محوری فکری اهل علم و اندیشه انتخاب گزینشی آن دسته از شواهد و مدارکی است که موید نظر ایشان است و کنار نهادن یا بی توجهی عامدانه و عالمانه به شواهد و مستنداتی است که خلاف رایشان هستند. این مهم حتی ممکن است تا جایی پیش برود که برای اثبات یک ایده و نظر پاره ای از مستندات و مدارک را مخدوش و غیرقابل اعتماد و اتکا معرفی کنند اما برای اثبات نظریه ای دیگر همان دسته از مستندات و مدارک را متقن و موثق و پشتوانه نظری خود بدانند.
ج – صرفنظر از نوشته هایی که صورت مکتوب سخنرانی ها هستند و لاجرم خارج از چهارچوب مقالات آکادمیک قرار می گیرند، در بسیاری از مقالات نویسندگان اصول و قواعد مرسوم مقاله نویسی رعایت نمی شوند. رسم است که پس از طرح ایده کلی، نویسنده مروری بر تحقیقات و ادبیات مرتبط با موضوع نوشته اش می کند و در طی آن نسبت نوشته خود را با آنچه اندیشمندان دیگر در آن حوزه معرفتی طرح و بحث کرده اند روشن می کند. این مهم به خواننده مقاله کمک می کند جایگاه ایده مورد بحث را در آن منظومه معرفتی و نیز نسبت آن را با سایر مفاهیم و ایده های طرح شده به روشنی دریابد. واضح است که نویسنده بی طرفانه هر دو دسته آرا و نظرات موافق و مخالف با ایده خود را مورد بررسی قرار می دهد و می کوشد دلیل رجحان رای خود را بر دیگران توضیح بدهد. این اصل مقدماتی و مهم در کثیری از نوشته های محققان ما غایب است و نقص جدی در کار آنان بشمار می رود. انتشار مقاله در نشریات عمومی و غیر تخصصی و غیر آکادمیک موجب نمی شود نویسنده خود را بی نیاز از بررسی آرا متفکران و اندیشمندان آن حوزه بداند و نسبت رای و نظر خود را با آرا آنان روشن نکند، بخصوص در جایی که موضوع مهم و چالش برانگیزی مورد بحث قرار می گیرد.
نقیصه دیگر بسیاری از مقالات نداشتن ارجاعات لازم و ضروری است. حتی آنجا که به رای و نظر نویسنده دیگری اشاره یا بدان پرداخته می شود هیچ ارجاعی به منبع اصلی داده نمی شود و خواننده در نمی یابد که آن ایده و سخن در چه تاریخی و چه منبعی منتشر شده است. طرفه آنکه پاره ای از نویسندگان حداکثر ارجاعی که می دهند آوردن معادل پاره ای از اصطلاحات و کلمات که به تصورشان کلیدی هستند به زبان اصلی است.
د – علم و دانش و علوم انسانی که مد نظر ما است امروزه چنان فراخ شده و موضوعات آنها چنان گسترده و البته دقیق و ظریف که شاید نتوان کسی را یافت که جامع جمیع علوم باشد. سده ها پیش بود که می توانستی هم در پزشکی خبره باشی، هم فیلسوف درجه اول و هم منجم و ریاضی دان خوب. اما امروزعلوم انسانی هم به حدی ریز و دقیق شده اند که برای آنکه بتوانی حرفی در خور شنیدن داشته باشی باید تمام وقت و تمرکزت را مصروف آن رشته خاص کنی. مع الاسف پاره ای از اهل قلم ایرانی (چه داخل و چه خارج از کشور) در باره بسیاری ا ز مقولات و مفاهیم گاه کاملا متفاوت می گویند و می نویسند. البته که هر آدمی با هر سطحی از فهم و دانش در باره بسیاری از مسایل نظری دارد اما اینکه این نظرات قابل اعتنا باشند و یا تاثیری در جایی یا کسی بگذارند حرف دیگری است. شاید به صواب و صلاح نزدیک تر باشد که هر یک از ما بکوشیم فقط در حوزه تحصیلی و تخصصی خودمان وارد بشویم و در آن زمینه اظهار نظر کنیم. یک فیلسوف درس خوانده الزاما تاریخ دان یا جامعه شناس نیست، گرچه شاید اطلاعات خوبی در آن زمینه ها داشته باشد.
ه – سلیس و روان نوشتن مهارتی است که همه کس را نصیبی از آن نیست اما گاهی به نظر می رسد پاره ای از نویسندگان و روشنفکران به عمد سعی در پیچیده گویی و دشوار نویسی دارند. گویی می کوشند درپشت کلمات پر طمطراق و عبارات آهنگین سخت و کش دار پنهان شوند یا چیزی را پنهان کنند. مدتی استفاده از کلمات تخصصی انگلیسی در نوشته ها رواج پیدا کرده بود و نویسنده بی جا و با جا آنها را در میان نوشته اش می آورد، حتی در جایی که معادلهای فارسی آن کلمات وجود داشتند و جا افتاده هم بودند. حالا انگار استفاده از کلمات فارسی غیر متداول و یا قلنبه نویسی و سلنبه گویی رواج بیشتری پیدا کرده است. در امریکا نشریات آکادمیک و تخصصی استانداردهای خاص دارند اما نشریات عمومی که طیف وسیعی از خوانندگان با سطح سواد و تحصیلات متفاوت دارند مطالب و مقالات شان معولا در سطح فهم و دانش زبانی فارغ التحصیل دبیرستانی است. نویسندگان همان نشریات آکادمیک هم اغلب از در افتادن در بازی های زبانی و پیچیده گویی پرهیز می کنند و منظور خود را به روشن ترین و ساده ترین شکل ارایه می کنند. این مهم اما در میان نوشته های عده ای از روشنفکران ایرانی کمتر دیده می شود. انگار اگر سلیس و ساده بنویسند وزن و شان نوشته شان پایین می آید.
و – با وجود آنکه همه می دانیم در علم بخصوص علوم انسانی تقریبا امری قطعی و یقینی وجود ندارد و در آرا و نظرات دانشمندان بزرگ هر رشته ای اما و اگرهایی وجود دارد و خودشان نیز در بیان ایده های خود چنین عدم قطعیتی را به روشنی اعلام می کنند، اما برخی از روشنفکران ما گاهی به گونه ای حرف می زنند یا می نویسند گویی حرف آخر در نزد آنهاست و آنچه می گویند بی هیچ تردیدی همانی است که هست. یعنی انگار هیچ احتمال اشتباه یا خطایی در دریافت و برداشت و فهم خود از مسیله ای را نمی دهند و دیگران نیز لاجرم باید همانی که او می گوید و توصیف می کند ببینند و بفهمند. گونه ای خود محوری و عدم ملاحظه دیدگاه و فهم دیگران در پاره ای از نوشته ها به وضوح به چشم می آید.
8 پاسخ
با سلام و احترام به نویسنده و دوستانی که در تایید یا رد اظهار نظر فرمودند. مطلبی که در کل متن و نظرات ارایه شده از نگاه این حقیر بصورت ضمنی مشهود بود امکان حذف و یا نادیده گرفتن مخاطب عام و محدود کردن جریان روشنفکری دینی به سمت محیط خاص آکادمیک و با مخاطب محدود و مشخص است.
نقد نظریات و دیدگاه های روشنفکران که در محیط های عمومی و در پاسخ به مخاطب عام بیان می گردد با نگاه آکادمیک و انتظار رعایت تمام الگوهای علمی خاص اگرچه با دیدی خیرخواهانه صورت میگیرد بدور از واقع بینی است و انتظار محدود شدن روشنفکران به مقالات و کتب و چهارچوب های محدود با توجه به کمتر کردن هرچه بیشتر امکان تاثیر گزاری این جریان در مخاطب عام و جریان اجتماع در مسیر صلاح و عافیت نیست.
البته نگاه این حقیر از روزنه مخاطب عام غیر آکادمیک که نتیجه محور و بدور از در نظر گرفتن نگاه صرفا علمی به مطلالب می باشد.
با سلام
من می کوشم تا نشان دهم ایرانی های شیعه خوی قزلباش در همدستی با صوفیان صفوی چگونه قرآن و تاریخ اسلام را تحریف می کنند.
(۱)
آقای عبدالکریم سروش در سخنرانی شان گفته اند که:قرآن دربردارندۀ رؤیاهای پیامبر است. افزون بر این گفته اند: «نمیدانم چرا اینگونه شد که نگاهم به این افتاد که این قرآن تألیف پیامبر اسلام است. محصول روان اوست و مولف قرآن پیامبر است. گرچه مولف محمد خداوند است اما این از روان و وجود او میجوشد.» [گزارش از سخنرانی عبدالکریم سروش: دین یک “قدرت” است. زیتون به تاریخ سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰]
گفتنی است که این چهار گزاره ها شمنیستی اند و هیچ گونه ارتباطی به دین اسلام یا قرآن ندارند: ۱ – قرآن تألیف پیامبر است. ۲ – قرآن محصول روان پیامبر است. ۳ – مؤلف قرآن پیامبر است. ۴ – مؤلف محمد خداوند است.
(۲)
ابن هشام در کتابش به نقل از ابن اسحاق می نویسد: [پیامبر در روزهای آخر زندگانی اش که سخت بیمار بود بگفته بود تا ابوبکر به جای او با پیروان نماز بگذارد.] روز دوشنبه به مسجد شد. ابوبکر در حال نماز گزاردن با پیروان بود. ابوبکر از نماز باز بایستاد. پیامبر گفت: برخوان و به اتمام برسان و خودش سمت راست او بر زمین نشست و نماز را پی گرفت. پس از پایان نماز به منبر شد و به بانگ بلند – چنان که صدایش بیرون از مسجد هم شنیده می شد- گفت: «أیّها الناس سعِّرت النّار واقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم. و إنّی والله ما تمسّکون علیّ بِشی ءٍ. إنّی لم أحلّ إلّا ما أحلّ القرآن و لم أُحرِّم إلّا ما حرّم القرآن.» (سیره ابن هشام ؛ عربی ؛ ج۴ ؛ ص ۳۰۵)
ترجمه به فارسی: ای مردم! جزیرۀ ثباتی که تا کنون با من داشتید پس از من به تلاطم خواهد افتاد. راه را باریک راهی بدانید که اگر بلغزید به کام آتش خواهید افتاد. مرا برکنار از آنچه که برایتان روی می دهد بدارید. [من نه ابوبکرم؛ نه عمرم؛ نه عثمانم و نه علی! نه اینم؛ و نه آنم. تمنا دارم که مرا از آنچه که پس از من بر شما می گذرد برکنار بدارید!] هیچ چیز را منتسب به من مکنید. من اگر گفتم این رواست یا نیست همه را از قرآن گفتم. پس از من مگویید که محمد این را یا آن را گفت! من آن را گفتم که قرآن گفت.
(۳)
اگر چنانچه ما بخواهیم رأی آقای عبدالکریم سروش را این جا لحاظ کنیم باید بگوییم: پیامبر در روزهای منجر به درگذشتش به مردم گفت: پس از من چیزی را به من نسبت مدهید؛ ولی کماکان آن را مستند به کتابی کنید که ماجراهایش را در خواب دیده ام.
این گفته به این معناست که شما کتاب تاریخ ابن هشام و طبری و واقدی ابن سعد و دیگر مورخین را یک جا داخل زباله دان تاریخ کنید. حال آن که حرف هشام و طبری و واقدی و ابن سعد و سایرین این است که: پیامبر گفت: قرآن منزلت داور را دارد. مرا که محمدم؛ شما را که ابوبکر و عمر و عثمان و علی هستید و نیز سایرین را داوری می کند. قرآن مستقل از من و شماست.
(۴)
انصاری [مترجم سیرۀ ابن هشام به فارسی] گفتار ابن هشام در بخش (۳) را برای آن که اثر امامت ابوبکر را به توصیۀ پیامبر از تاریخ بزداید تحریف کرده است. می نویسد: ابن هشام به نقل از ابن اسحاق و به روایت از زهر ی گفت که از انسِ مالک گفته اند که پس از درگذشت پیامبر هنوز بانگ فریادش طنین انداز بود که می گفت: «أیّها الناس سعِّرت النّار واقبلت الفتن … و الی آخر.(انصاری ج ۳ ص ۶۲۹)
رسولی [مترجم دیگر ایرانی] این قست را در ترجمه اش از بیخ و بن حذف کرده است. (ج۲ ص ۴۲۷)
۸۰۰ سال پیش از این دو مترجم جمهوری [این نُمایه های عظیم خداوند در] ایران رفیع الدین همین کتاب را از عربی به فارسی ترجمه کرده و عین مندرجات سیرۀ ابن هشام را در این باره کلمه به کلمه در کتابش آورده است. در پایان هم نوشته که پیامبر گفت: جای آن که تمسّک به من کنید تمسّک به قرآن کنید. [اگر گفتۀ آقای عبدالکریم سروش را لحاظ کنیم می شود: پیامبر گفت: به گفتار خودم تمسک مکنید؛ خواب هایم را تعبیر کنید و بعد بر اساس آن عمل کنید.
با احترام – داود بهرنگ
منابع
۱/ رفیع الدین: سیرت رسول الله – ویرایش جعفر مدرس صادقی – نشر مرکز – چاپ اول ۱۳۷۳
۲/ سیرت محمد رسول الله – برگردان مسعود انصاری – انتشارات مولی – تهران – در ۳ جلد
۳/ زندگانی محمد پیامبر اسلام – مترجم سید هاشم رسولی – انتشارات کتابچی – در ۲ جلد
(السره النبویه – لابن هشام – عمر عبدالسلام تدمری – دارالکتاب العربی – بیروت
نویسندهی محترم، شما در سال ۱۳۵۷ که انقلاب اسلامی رخ داد، چند سال داشتید و اولین کتابهایی را که شروع به خواندن کردید، نام ببرید؟ و نیز به تعدادی از کتابهایی که بطور علمی و پژوهشی نوشته شده بودند، اشاره ی صریح بکنید که جامعه را تحت تاثیر خود قرار داده بود؟ و نیز بنویسید که تا پیش از انقلاب اسلامی ۵۷ سنت نوشتاری و سخنرانی ها در ایران چگونه بود؟
من اشکالی در مکتوب شدن مطالب سخن رانی نمیبینم وقتی محتوای معرفت بخش دارند و گوینده مطلب را اختصاصا اماده ارایه کرده
با سلام
می نویسید: «آنچه در محافل دانشگاهی و علمی و معتبر مرسوم است و مورد توجه دانشمندان و اشخاص آکادمیک است کاملا به عکس روال جاری در ایران است. یعنی همه هم و غم و تلاش محقق جدی و آموزش دیده آن است که ابتدا مقاله ای در خور اعتنا بنویسد و بکوشد آن را در نشریه ای معتبر که خوانندگانش از اهل فن و آشنایان به موضع باشند به چاپ برساند و …»
دوست گرامی! این ربط به محافل دانشگاهی و علمی و غیره ندارد. این ربط به این دارد که شما چه احترامی برای مخاطب خود قائلید و مخاطب را چه به شمار می آورید. قرآن کتاب دینی حدود ۲ میلیارد انسان است. آقای سروش می نویسند: این کتاب دربردارندۀ رؤیاهای پیامبر است. در این باره می نویسند: «نمیدانم چرا اینگونه شد که نگاهم به این افتاد که این قرآن تألیف پیامبر اسلام است. محصول روان اوست و مولف قرآن پیامبر است. گرچه مولف محمد خداوند است اما این از روان و وجود او میجوشد.» [گزارش از سخنرانی عبدالکریم سروش: دین یک “قدرت” است. زیتون به تاریخ سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰]
شما کدام محفل دانشگاهی و علمی و غیره را در دنیا سراغ دارید که پذیرای «نمی دانم چرا این گونه شد” شما باشد؟ [و چرا اما این گفته نزد ایرانی مقبول است؟]
آنچه در بند “ب” از گفتارتان آورده اید همیشه در اولین جلسۀ [ترم یک] کلاس های درس در رشته های علوم انسانی در میان نهاده می شود. این که: (۱) شواهد و مدارک و مستندات شما نبایست گزینشی باشد. (۲) آن را بایست اول نقادی کنید. برای مثال بگویید که فلان گزارۀ کتاب جریر طبری به چه اعتبار نزد شما سندیت دارد؟ [تاریخ طبری که خود به خود سند نیست.]
آنچه در بند “ج” آورده اید یک الزام حقوقی است. شما بایست همه آراء و عقایدی را که مستقیماً در اتباط با گفتار شما است مورد اشاره قرار دهید و بگویید چه حرف را پیش از شما چه کس و در کجا در میان نهاده است. برای مثال بگویید که نظریۀ «دین بنیادش بر ترس [در معنای روانشناختی] است» از دیوید هیوم است و کتاب وی به نام”تاریخ طبیعی دین» که چاپ ۱۷۷۶ میلادی است دربدارندۀ این معناست.
آنچه در بند “د” آورده اید از قواعد گفتار و نوشتار و مربوط به تعاریف است. برای مثال بایست بگویید مراد از ترس در گفتار شما به چه معنی است؟ آیا ترس در معنی روانشناختی است؟ آیا ترس در معنی جامعه شناختی سیاسی است؟ آیا ترس در معنی متعارف است؟ ترس اگر واژۀ کلیدی در گفتار شماست آن را بایست در چهارچوبی که آن را محل اعتنای خود قرار داده اید به دقت معنی کنید.
آنچه در بند “ه” آورده اید از الزامات گفتار است. گفتار بایست شفاف و فهمیدنی باشد. و تفسیر پذیر نباشد. [درست به همین دلیل است که شعر و ضرب المثل در گفتار علمی اگر چنانچه مستقیماً به شعر و ضرب المثل مربوط نیست آورده نمی شود.]
در بارۀ بند “و” گفتنی است که متن یک کتاب دینی خود به خود تفسیر پذیر و مناقشه برانگیز است. به این سبب برای نمونه برای یک محققی که زبان مادری اش عربی نیست این که گفتارش مستند به ترجمۀ قرآنی باشد که نزد مراجع علمی و دانشگاهی مهر “پذیرفته شد” خورده است دارای اهمیت درجه یک است. حال فرض کنید کسی به اسم محقق بگوید: «من بر این باورم که قرآن دربردارندۀ رؤیاهای تعبیر ناشدۀ پیامبر است.» شما اگر به فرض آلمانی باشید به شما می گویند: (۱) اول برو تعبیرش کن. (۲) آن را به زبان آلمانی برگردان. و این دومی برای آن است که دانسته شود شما چه می گویید.
در پایان این را نیز بگویم که در گفتار علمی گاه فرد می ایستد و در اثبات یک گزاره سخن می گوید. این فرد دیگر حق ندارد که حجمی از گزاره هایی را که هیچکدام اثبات شده نیست در گفتار خود بگنجاند. برای مثال آقای سروش می گوید: «در قرآن خداوند یک ارباب نسبتاً عبوس و خشنی است که در مقابلش باید به سجده افتاد، او را تقدیس کرد و از عذاب و خشم او و شکنجه او ترسید.» این عبارت خودش متشکل از چندین گزارۀ اثبات ناشده است. این که وی چنین عبارت مرکبی را دستاویز اثبات یک گزاره می کند تنها به این سبب است که گفتار نزد ایشان جنبۀ علف خرس دارد.
با احترام
داود بهرنگ
بله جناب علی سون! ولی به هر حال عقده این موضوع در دل ” نویسنده هائی ” که خودشان رو سکولار میخوانند که بتوانند کمی عربی بلغور کنند یا حتی انگلیسی یا آلمانی یا فرانسه بخوانند مانده است. اینها حتی فارسی را هم حداکثر در حد اینکه پای هر مقاله ای و نوشته ای نقی بزنند و از آنجا که هرگز قادر به تولید علمی جدی نیستند به هر مقاله و نوشته دیگران حسد بورزند میدانند. تعهدی هم که به هیچ موضوعی، انسانی و اخلاقی، ندارند. به دلیل بیماریهای گوناگون هم نمک یا شکر به کل از کلماتشان محذوف است. و از گلویشان هم هرگز هیچ کس آواز خوشی یا حتی آوای موزونی نشنیده. باز همین عربی بلغور کردن توی این وانفسا که همه در حال مرگند خود هنریست. ناراحتی از اینکه دیگری مینویسد بد دردیست…
دستتان مریزاد و أحسنت، جناب فراهانی بزرگوار،
انگشت بر نکات کلیدی نهادید. زیادت در سخنرانی و گفتار و تبدیل آنها به نوشتار عارضهای است که متأسفانه برخی از روشنفکران دینی ما به آن مبتلا هستند. دیری است که پارهای از این بزرگواران کارشان، انجام سخنرانی های مداوم در موضوعات مختلف و بعد تبدیل آنها به نوشتار و انتشار آن به صورت کتاب است. و بعد با خوشحالی و شادمانی خبر انتشار مثلاً چندمین کتاب شان را به عنوان «فرزند معنوی» شان در طی یک سال اعلام می کنند.
متأسفانه افراط در هر چیزی عوارض خود را دارد. شاید بهتر آن بود که این بزرگواران به جای این همه سخنرانی های مدام و پشت سر هم ( آن هم در حوزه های مختلف از دین و فلسفه و روانشناسی و گروه درمانی و …) و تبدیل آنها به نوشتار و کتاب، کمتر سخن می گفتند و با فاصله بسیار، تا انسجام دیدگاه هایشان بیشتر و تناقضات کمتر می شد.
مضافاً اینکه این همه تعدد در برگزاری جلسات تفسیر مثنوی هم آفتی است که به درستی اشارت فرمودید.
با سلام. نحوه فضل فروشی نو اندیشان، دگر اندیشان، و فمینستهای اسلامی خیلی شبیه هم است. اول اشاره به یکی دو جمله از کانت و سپس چند لغت قلمبه مثل نظرییه مشروط ولی حتما داخل پرانتز باید لاتین نوشته شود بدین گونه (conditional theory). آنگاه چند ایه از قران به عربی بلغور شود. سپس خواننده به چند کتاب و یا نویسنده دیگر رجوع داده میشود. آخر مقاله با چند ایه دیگر از قران با شعری از سهراب سپهری و آنگاه یکی دو تا ایه و شعری از مولانا. برای مثال به مقلات مندرجه در سایت زیتون مراجعه فرمایید.
دیدگاهها بستهاند.