کتاب «فرار از فلسفه» ، زندگینامۀ خودنوشت بهاء الدین خرمشاهی است که انتشارات جامی آن را منتشر نموده است. خرمشاهی این کتاب را طی نه ماه به نگارش درآورده و در آن به شرح و بسط حیات خویش از سال ۱۳۲۴ تا ۱۳۷۶ پرداخته است. من شخصاً به زندگینامه ها و خاطرات بزرگان فرهنگی بسیار علاقه مندم و از اینکه این زندگینامه ها ، به قول خرمشاهی ، بسیار پویا و زنده و سرشار از زندگی هستند ، لذت می برم. البته زندگینامه ها همه در یک سطح و ارزش نیستند و محتویات و شرح ماوقع و رویدادهای آن و چگونگی انتخاب و گزینش و شرح وقایع به تبع سبک زندگانی صاحب قلم و دغدغه ها و آرمانها و آرزوهای وی متفاوت است. پرداختن به حدیث نفس و نوشتن زندگی ، چون خود زندگی ، چندان که به نظر می آید ، سهل و آسان نیست و باید در انتخاب موضوعات و اهم و مهم آن دقت نمود . سالها پیش زندگینامۀ خودنوشت احمد کسروی را میخواندم و مست و والۀ سبک نگارش و بزرگ منشی و مناعت طبع نویسندۀ آن بودم. کسروی چنان متنی فراهم آورده بود و به چنان وقایعی از زندگی خویش پرداخته بود که هیچ زائده و مُهملی در آن مشاهده نمی شد و روحیۀ جستجوگر وی در آن به خوبی نمایان بود.
خوشبختانه در سالهای اخیر زندگینامۀ دو تن از بزرگان فرهنگی آذربایجان ، دکتر جواد هیئت و محمد علی فرزانه ، به همت شاگردان و دوستدارنشان منتشر شد و ای کاش میشد زندگینامۀ دکتر رضا براهنی را هم خواند. متاسفانه ایشان که سالهاست ترک وطن نموده و ساکن غربت غرب شده ، آنگونه که می گویند،دچار آلزایمر است و افسوس که به وی ، که از بزگان ادب این سرزمین است ، کمتر پرداخته شده و متاسفانه مرکزنشینان، ایشان را به دلایل حق گویی پیرامون مسئله اقوام و ملت ها، در حاشیه نگه داشته اند. براهنی بی هیچ شک و شبهه ، یک روشنفکر بزرگ و قابل توجه است که نه قبل از انقلاب روی آسایش را دید و نه بعد از آن. جای افسوس دارد که در یک نمونه ،گروه تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران به سرپرستی محمدهاشم اکبریانی ، گفتگوهایی با افرادی همچون عبدالعلی دستغیب ، نصرت رحمانی، مهدی غبرایی ، محمود مشرف آزاد، علی باباچاهی ،لیلی گلستان ، سیمین بهبهانی ، شمس لنگرودی ، و … منتشر می نماید و به زندگینامه و آثار آنان می پردازد ولی تا به امروز به سراغ مهمترین این افراد یعنی دکتر رضا براهنی نرفته است. انتشارات پرکار و جذابِ سخن ، «پیرپرنیان اندیش» را در دو جلد و با هزینه بسیار ، درباره هوشنگ ابتهاج (سایه) منتشر می کند ولی اهتمامی بر گفتگو با براهنی دیده نمیشود . به نظر در این عدم پراختن عمدی و قصدی وجود داشته و دارد وگرنه چه کسی با صلاحیت تر و پرماجراتر و با سوادتر و پراطلاعتر از رضا براهنی در ادبیات و نقد ادبی معاصر و شناخت جریانهای ادبی روز وجود دارد . البته براهنی را تنها در ادبیات و نقد ادبی و رمان و داستان نویسی نمی توان محدود کرد . وی روزگاری با دکتر شریعتی در زندان پهلوی محبوس بود و محمدرضا شاه پهلوی افسوس می خورد که چرا وی را بعدها از زندان آزاد کرد و در همان حبس به حیاتش پایان نداد تا در خارج از ایران به افشاگری علیه نظام شاهنشاهی نپردازد و علیه شاه سخن نگوید. روزگاری دیگر هم قرار بود هدف تیر تیز قتل های زنجیره ای قرار گیرد و «هویت» اش افشاء شود.
در هر حال امیدوارم قدر بزرگان فرهنگ و ادب را تا زمانی که در قید حیات هستند، بدانیم و از تجربیاتشان ، که آسان به دست نیامده ، استفاده نماییم. ای کاش آنان که می توانند و توانش را دارند ، به مکتوب نمودن زندگی و خاطرات بزرگان آذربایجان بپردازند .
سالهاست که می شنویم قرار است چاپ جدید «فرار از فلسفه» با افزودن ادامۀ زندگینامه ، تکمیل و منتشر شود و خود استاد خرمشاهی هم در کتاب «حافظ حافظه ماست » این قول را داده بود و آورده بود که «چاپ دوم با مقدمه ای مفصل درباره زندگینامه های خودنوشت و افزایش بخشهای جدید همراه با شعر طنز و جد و کتابنامه در نشر قطره در دست تولید و تجدید چاپ است و امیدوارم در سال ۱۳۸۲ منتشر شود » ، ولی با اینکه قریب پانزده سال از آن وعده می گذرد ، تجدید چاپی صورت نگرفته و چندین سال است که خبرگزاری ها خبر از چاپ دوم فرار از فلسفه با افزودن بخشی با عنوان « ده سال بعد از فرار از فلسفه » ( و اینک باید گفت بیست سال بعد از فرار از فلسفه) می دهند ولی هنوز خبری نیست و گویا خودِ خرمشاهی هم عجله ای در تجدید چاپ و تکمیل این اثر ندارند .
بهاء الدین خرمشاهی در سه زمینۀ قرآن پژوهی ، حافظ پژوهی و فرهنگ نگاری دستی توانا و قلمی شایا و همتی کارا دارند و ۱۲ اثر – از تالیف و تصحیح – درباره حافظ پدید آورده اند که از مهمترین آنها شرح ۲۵۰ شعر حافظ با نام «حافظ نامه » در دو جلد است. در زمینه قرآن پژوهی هم ترجمه قرآن کریم به فارسی به همراه توضیحات و واژه نامه و ضمائم در قطع رحلی مهمترین اثر ایشان می باشد. این ترجمه از بهترین و مقبولترین ترجمه های قرآن به حساب می آید و مورد توجه علاقمندان بوده است. ایشان متولد سال ۱۳۲۴ شهر قزوین هستند و در سال ۱۳۴۲ در دانشگاه ملی تهران ابتدا رشتۀ پزشکی را برای چند ترم پی می گیرند و در خاطراتشان آورده اند : « یک روز که درس تشریح داشتیم یک خرگوش سفید برفی بی گناه را توی قفس کرده و آورده و گذاشته بودند در میان آلات جراحی و تشریح ، و دانشجویان برگرد آن حلقه زده بودند. می خواستند بیهوشش کنند ، سپس بکشند و دل و روده و قلب و ریه و رگ و پی اش را به ما نشان بدهند که علم بیاموزیم و تجربه بیندوزیم. پوست سفید خرگوش و چشمان عسلی خوش رنگش ، تابلوی تمام نمای معصومیت بود. مخصوصاً که گوشهایش به نوعی به دو تا علامت سوال شباهت پیدا کرده بود که چشم از من بر نمی داشت و در میان جمع فقط مرا شماتت می کرد. زیرا همه مست علم بودند و من هشیار در میانۀ مستان نشسته بودم و ادب را از علم بیشتر دوست داشتم. آهسته آهسته پس پس رفتم و بیرون از تالار تشریح ، روپوش خیانت آمیز سفید را با چنان شدتی از تنم درآوردم که دکمه هایش به هوا پرید. کیف و کتابهایم را با هول و هیجان بسیار جمع کردم و از در دانشکده – گویی که دروازۀ زندان است- بیرون زدم. »( ص ۱۵۷ ) بدین ترتیب ایشان رشتۀ پزشکی را رها و در کنکور سال بعد در رشته مورد علاقه خود یعنی زبان و ادب فارسی پذیرفته می شوند. پدر ایشان حاج میرزا ابوالقاسم ، مخالف این تغییر رشته بودند ولی بهاءالدین جوان ، عشق و علاقۀ عجیبی به ادبیّت و عربیّت نشان میدهد و پدر را قانع میکند که هدفی بزرگ در پیش دارد : « من روحیۀ حساس غیر عادی دارم. نمی توانم دنبال منافع یا حتی مصالح باشم . من اگر فارسی یا عربی نخوانم بیمار می شوم. هیچ چیز به اندازۀ خواندن و فهمیدن یک آیه ، یک حدیث ، یک حرف و حکمت عربی یا فارسی آن ، حال مرا جا نمی آورد و به من حظ روحی نمی دهد. » (ص۱۷۰) خرمشاهی درباره این انتخاب و تغییر دوران جوانی آورده است :« من جوان یا نوجوان حساسی بودم که دردم درد معنایی و معنوی و فرهنگی بود. گرسنۀ معنی بودم و فهمیدن رازهای بزرگ و عاشق جستجو در این رازها و یافتن معنی زندگی. لذا در عین نوجوانی هم فلسفه را دوست داشتم، هم کلام را و هم بیش از همه زبان و ادبیات فارسی را.»(ص ۱۶۸) وی در بحث و جدال با پدرش درباره تغییر رشته میگوید :« آقا من که ریا نمی کنم شما می دانید عاشق آیه آیه های قرآنم. عاشق لغات قرآن و ترجمه و تفسیر قرآنم . عاشق حدیثم. عاشق زبان عربی ام. زبان فارسی را هم مثل زبان عربی مقدس می دانم . من می خواهم شاهنامه بخوانم. قصاید و مثنویهای سنایی و غزلها و مثنویهای عطار و مثنوی مولوی را بخوانم. می دانید که به سعدی و حافظ ، مخصوصاً حافظ چقدر دلبستگی دارم. من نمی توانم تحمل کنم که این آثار و دهها اثر دیگر را که اسم نبردم ، نخوانده از دنیا بروم» (ص ۱۶۹) بدین ترتیب وی لیسانس زبان و ادبیات فارسی را از دانشگاه تهران میگیرد و سپس طی نه ماه مقدمات زبان انگلیسی و در کنار آن زبان عربی را فرا می گیرد و سپس بعد از دوران خدمت سربازی ، فوق لیسانس کتابداری را اخذ می نماید . آشنایی و دوستی با همشهری اش کامران فانی را از مهمترین وقایع زندگیش می داند و او را «پیر طریقت » می نامد و با کمک و همکاری وی فعالیتهای علمی – فرهنگی خود را آغاز می کند و تا سال ۷۶ که «فرار از فلسفه» را نوشته است ، بیش از ۵۰ اثر از ترجمه و تالیف و تصحیح و ویراستاری در کارنامه خود دارد.
کتاب «فرار از فلسفه»در چهار فصل نوشته شده است . فصل آخر که عنوان کتاب بر گرفته از آن است ، «فرار از فلسفه » نام دارد و تماماً در نقد و نگاه به کارایی و ادلۀ فلسفه و فیلسوفان است و از حالت زندگینامه نویسی عرفی خارج شده است و در آن آورده شده است که «من منکر فلسفه نیستم ، بلکه منتقد آنم. به فلسفه مثل هر انسان اندیشه ورزی علاقه دارم ، اما اعتقاد نهایی ندارم. منتقد و پرسشگر از معرفت شناسی یا شناخت شناسی فلسفه ام و علاقه به کلیت و موجودیت فلسفه دارم اما اعتقاد نهایی به اتقان علمی – عقلی احکام مابعدالطبیعی و مدعیات متافیزیکی ندارم که فی الواقع بیش از آنکه یافتنی و دریافتنی باشد، بافتنی است ».(ص ۵۹۸) روزگاری مرحوم دکتر عبدالحسین زرین کوب به نوشتن زندگینامۀ امام محمد غزّالی پرداخته بود و حیات فکری او را -که منتقد سرسخت فلسفه بود و آورده اند که با انتقاداتش کمر فلسفه را شکست -در کتاب « فرار از مدرسه » آورده بود و اینک خرمشاهی هم با نگاه به همان کتاب ، فرار از فلسفه اش را نوشته است. استاد بهاءالدین خرمشاهی مترجم و نویسنده پرکار و تا حدودی مطول القلم است. استدلال آقای خرمشاهی که در یکی از کتابهایشان آمده ، چنین است که خب بالاخره قیمت یک کتاب برابر با قیمت یک پیتزا است و اگر کسی بتواند از خرید پیتزا دست بکشد ، میتواند با پول آن یک جلد از آثار ایشان را بخرد و بخواند و این معاملۀ کم سودی نخواهد بود. از نمونه های پرسخنی در این کتاب یکی اینکه ایشان ۵ صفحه از کتاب را از صفحه ۳۶۵ الی ۳۶۹ به توصیف و بحث درباره گربۀ خانه شان اختصاص داده و یا با سادگی و صفای کاملی ، علاوه بر معرفی اعضاء خانواده ، به معرفی تک تک برادران و خواهر همسرش هم می پردازد.(از صفحه ۳۵۳ الی ۳۵۵).
استاد خرمشاهی با اینکه از افراد صاحب صلاحیت در زمینۀ فعالیت های فرهنگی محسوب می شود ، اما متاسفانه چندان صاحب فکر و تأمل نیست . سخنی می گوید، کاری می کند، جایی می رود که نمی بایست می گفت و می کرد و می رفت. و سپس از کردۀ خویش پشیمان می شود. ایشان خود البته به این امر اذعان دارند. در مصاحبه ای که مهر ۹۴ با نشریۀ «اندیشۀ پویا» داشتند ، می آورند : «واقعیتش این است که من متزلزل می نویسم و هی حرفم را اصلاح می کنم». اقداماتی همچون افترا به احمد شاملو مبنی بر اینکه وی دست فرح پهلوی را بوسیده است، مخالفت با اشتغال زنان ، قرآن ستیز خواندن یکی از بزرگترین روشنفکران دینی این دیار ، نشست و برخاست با برخی افراد متعصب و دیگر ستیز در فرهنگستان زبان و شرکت در رونمایی از کتاب شعر فردی کم مایه و کارهایی از این دست ، هیچگاه شایسته فردی چون خرمشاهی نبوده است. در همان مصاحبه با مجلۀ اندیشۀ پویا می آورند:«چندی پیش در جایی چیزی گفتم که گفتنش از من بعید است. پیشنهاد کردم که در ایران دو حزب بزرگ داشته باشیم. حرب اصلاح طلبان و حزب اصولگرایان» و در ادامه می آورند :«می ترسم منِ سیاست نشناس حرف هایی بزنم که دوباره مجبور شوم بگویم بشر جایز الخطاست». عدم آگاهی و بصیرت سیاسی از بزرگترین ضعف های استاد خرمشاهی است. خود در فرار از فلسفه به این بی حسی به سیاست اذعان دارند و آورده اند :« من همواره از سیاست نظری و عملی بی اطلاع و گریزان بوده ام ، خیلی ساده دلانه بحث میکنم »( ص ۳۲ ) و ادامه می دهند :« من هم شاید بی حسی و بی علاقه گی به سیاست را از پدرم به ارث برده باشم »(ص ۲۸) در زندگی و زندگینامۀ خرمشاهی این بی حسی به سیاست و ساده دلی را به عیان میتوان مشاهده کرد .از نشانهای همین ندانستن سیاست ورزی صحیح و اخلاقی است که در فرار از فلسفه هم آشفتگی را به جایی می رساند که در بحث از دلایل سقوط شاه ، حرفها و پیشنهاداتی به ذهنش می رسد که آشکارا نام سیاست سخیف را میتوان بر آن نهاد . همان سیاستی که امثال قوام السلطنه ها استاد آن بودند. خرمشاهی می آورد : « آنهمه ترس شاه از کمونیسم هم غیر سیاسی و غیر دیپلماتیک و ساده دلانه بود و نشان می داد که در سیاست عملی دستی ندارد . سیاست نظری فقط به درد دانشکده ها های علوم سیاسی و محافل روشنفکری و اختلاط میخورد . او (شاه) باید در عین بی اعتقادی و بیزاریش از کمونیسم ، برای مبارزه با شیر پیر استعمار (انگلستان) و شیر جوان (آمریکا) ، به حکم قاعدۀ شطرنج سیاست ، با شوروی لاس می زد و به آنها وعدۀ رنگین می داد و با دست آنها توی دهان امپریالیسم پیر و جوان انگلستان و امریکا می زد و می دانست یعنی می باید میدانست که شغال بیشۀ مازندران را / نگیرد جز سگ مازندرانی. و اللهم اشغل الظالمین بالظالمین که از نخستین اصول سیاست نظری – عملی است به کار می بست و آنها را به جان همدیگر می انداخت. و در می یافت که ز هر طرف که کشته شود، سود اسلام یعنی ایران است. » (ص ۳۱)
استاد خرمشاهی در معتقدات دینی هم فردی سنتی با اعتقادات پیشینی محسوب می گردد و آدم را به یاد سعدی شیرازی می اندازد . همانگونه که سعدی در فکر دینی پیروی از سنت پدران میکند و چندان نوآوری نداشته و پایبند به همان معتقداتی است که از پدرانش به ارث برده ، خرمشاهی هم هیچ دستی در روشنفکری و تفکر دینی ندارد و دنبال ساحل امن ایمانی است و در این کتاب هم آورده که بعد از چند سال سستی در اعتقادات « تردید و تزلزلم پایان گرفت. شش هفت سال در تبعید روحی به سر برده بودم و سرانجام به توفیق ربانی ، به وطن مالوف معنوی خود بازگشتم و دیگر هیچ غربتی را برنمی تابم. »( ص ۲۵۱ ) و ساده انگارانه می آورد « حتی اگر حدیثی به نام علیکم بدین اعجائز نداشته باشیم ، این کلمه و این توصیه بسیار حیاتی و ژرف است. فقط ظاهرش ساده است . در مسیحیت هم توصیه به داشتن ایمانی چون ایمان هیزم شکنان شده است. ایمان را معروض تاخت و تاز علم و عقل و فلسفه نکردن و پاک و زلال و ناب نگه داشتن ، خویشتنداری و معرفت و فرزانگی بسیار می خواهد » (ص ۲۵۰) وی خود را نوسنت گرا می نامد و اعتقادی به روشنفکری دینی ندارد و در مصاحبه ای که تیرماه امسال با سایت «زیتون» داشتند، آورده اند که: «روشنفکر باید آزاد اندیش باشد، ولی من چون به دین اسلام و مذهب شیعه معتقدم ، به نظرم نمی توانم یک روشنفکر آزاد باشم». ایمان خرمشاهی ، ایمانی پیشینی و اخباری است و عقل را تابع و پیرو دین نقلی می خواهد و در جایی از کتاب فرار از فلسفه ، در بحث از عقل و دین می آورد : « بعضی از مکاتب مذهبی از جمله معتزلۀ عقلی مشرب به جای آنکه عقل را تابع شرع کنند ، شرع را تابع عقل می کنند. چنان که فی المثل وجود جن و فرشتۀ دارای هویت یا بال ، یا چشم زخم (یا جادو) را که قرآن و احادیث به صحت آنها قائل است ، به آسانی نمی پذیرند و به نوعی توجیه عقلی می کنند.(ص ۲۴۷) و با خوش باوری به نقل رویاهای صادقانه ای می پردازد که از فردی در سطح ایشان بعید است و من دو نمونه را در اینجا می آورم تا مشخص شود ایمان ساده لوحانه ، آدمی را به اعتقاد به چه چیزهایی وا می دارد و چگونه در نزد ایشان اهانت ساده یی به سعدی ، جان انسانی را می گیرد و یا حافظ چگونه کارگاه شفابخشی راه انداری میکند: « در حدود یک ماه پیش یکی از دوستانم تیمسار “ب” که مثنوی شناس و عرفان پژوه و عارف عالیمقامی است یک شب که به لیله القدر می مانست ،همراه با همسرش مهمان من شد و از حدود ساعت ۱۲ شب تا روشنی صبح در حقیقت میزبان روحی من بودند، و از احوال و غرائب عرفانی و فرا روانشناسی سخن در میان بود . ایشان از پیر طریقت خود مرحوم “ض.م” که از مشایخ سلسلۀ صفی علیشاهی بوده اند ، خاطراتی گفتند از جمله چند پیشگویی:
۱) گفتند یکی از مشاهیر رژیم گذشته (آقای “ک”) در مجلسی به شیخ اجل سعدی اهانت کرده بوده است . شبی در حلقۀ ذکر ، شاید پس از انجام مراسم یا در فاصلۀ تنفس بین دو بخش از مجلس ، ناگهان پیرشان مرحوم “ض.م” رو به ایشان و شاید همۀ جمع می کند و با حالتی خاص و هیجان زده می گوید : خداوند سعدی را دوست دارد. او از اولیاءالله است و چون آن مرد (آقای “ک”) به سعدی بی جهت اهانت کرده است خداوند مقدر فرموده اند که در راه تهران – مشهد با اتومبیل شخصی اش تصادف کند و جسدش را از لابه لای آهن پاره ها بیرون آورند. یک دو سال بعد همین واقعه رخ داد و همۀ روزنامه ها نوشتند ، و اگر نام آن مرد را ببرم اغلب خوانندگان او را به جا خواهند آورد.» (ص ۵۰۲)
۲) تیمسار “ب” از چند فقره شفابخشی توسط مرحوم “ض.م” یادکرد. از جمله گفت یک جوان مصروع و حمله ای (غشی) که در مجلس حافظ خوانی پیر طریقت و یاران و مریدان او شرکت داشته ناگهان در وسط مجلس به حالت غشوه می افتد و بدنش متشنج می شود و چشمانش به طاق می افتد و کف بر لب می آورد. آن بزرگوار ، از مشاهدۀ وضع رقّت بار آن جوان دلش می شکند و دیوان حافظ را روی سینۀ جوان مصروع و بیهوش می کشد و می گوید در مجلس حافظ کسی نباید غش کند. وقتی حافظ هست و خدا می خواهد تو باید شفا پیدا کنی . تو دیگر غش نخواهی کرد. سپس بعد از دو سه دقیقه حال جوان به جا آمد و دیگر برای همۀ عمر شفا پیدا کرد و صرع دست از گریبان او برداشت . (ص ۵۰۳)
البته پیشگوییهای مرحوم «ض.م» صرفاً به اینها محدود نبوده و به جز پیش بینی وقوع انقلاب اسلامی در سال ۵۲ و جنگ ایران و عراق و تجزیه شوروی ، گویا ایشان پیش بینی نموده است که «جنگی بین ترکیه و روسیه به دنبال دعوی ترکستان بزرگ از سوی پان ترکیست های تندرو ترکیه » صورت خواهد گرفت! و نیز پیش بینی نموده اند که «در نهایت ۱۷ شهر قفقاز – که از دست ایران در دوره ی قاجار و جنگهای ایران و روس ، بیرون رفته – به ایران بازگشت خواهد کرد.» (ص ۵۰۴ )
بهاءالدین خرمشاهی به دلیل نشست و برخاست با بعضی از افراد ملی گرا ، دارای تفکرات ناسیونالیسمی فارسگرایی است که متاسفانه بعضاً چهرۀ دیگر ستیزی به خود می گیرد و از رواداری دور میشود. مخالفت ایشان و همکارانشان در «دایره المعارف بزرگ اسلامی» و «دانشنامه جهان اسلام» و «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» با آموزش زبان ترکی در مدارس و آن هیاهوی بی مورد و انذار و تبشیر و پیغام و پسغام به مسئولان اگر شایسته افرادی چون سیدجواد طباطبایی، نصراله پور جوادی ، محمد بقایی ماکان و .. هم باشد، شایسته شأن و مقام ایشان نیست. سال ۸۱ که به پیشنهاد یکی از نمایندگان مجلس، سالروز درگذشت استاد شهریار به عنوان «روز شعر و ادب ایران» نامیده شد ، باز ایشان و همفکرانشان غوغا برآوردند که اولاً چرا سالروز شهریار و دوماً چرا روز شعر و ادب ایران . بهتر است روز بزرگداشت حافظ ( و اکثر همفکرانشان روز فردوسی ) را روز شعر و ادب ، آن هم شعر و ادب «فارسی» بنامیم . آقای خرمشاهی دلیل مخالفت خود با انتخاب روز شهریار را هم ، میدان ندادن به تحرکات پان ترکها دانسته بود.( روزنامه ایران ۳ مهر ۸۱ ص ۲۰) در کتاب فرار از فلسفه نیز این چهره ی ناسیونالیستی ایشان در چند جا خود را نشان داده است. مثلا در یک جا ایشان از دوست عرب خوزستانی خود یاد می کند ولی سریعاً به یاد می آورد که بهتر است به جای عرب ، «عرب زبان» بگویند ، که لابد زبانشان فقط عربی گشته و خودشان عرب نبوده اند. :« دوستی داشتم بسیار با صفا و پاکدل از عربهای خوزستانی یعنی عربهای ایرانی یا بهتر است بگویم از ایرانیهای عرب زبان» (ص ۱۹۸) . و یا در معرفی اعضاء فرهنگستان زبان و ادب فارسی که از دکتر بهمن سرکاراتی یاد می کند ، می آورد :« دکتر سرکاراتی از برجسته ترین زبان شناسان و ایران باستان شناسان امروز ایران است و استاد دانشگاه تبریز است و در عشق و علاقۀ او به پژوهشهای زبانی و ایران شناختی و عرق ملّی او همین بس که همواره از نغمه های تفرقه افکنانه ی پان ترکیست ها و بعضی بیگانه گرایان آذری زبان رنج می برد و هوشیارانه هشدار می دهد . او استان آذربایجان و طبعاً مردم و زبان و فرهنگش را به اندازۀ استان تهران یا خراسان ایرانی و اصیل می داند و به حفظ تمامیت ملّی و زبانی و فرهنگی و جغرافیایی ایران از بُن دندان ، بلکه به قول سعدی و حافظ از میان جان عشق می ورزد».(ص ۵۵۲) خرمشاهی چند صفحه بعد از نقل این جملات و بی توجه به بحث «بیگانه گرایان آذری زبان» ، یاد یار آشنا می کند و به یاد «ملت همنژاد» افغانستان و تاجیکستان می افتد و می نویسد: « در چند ماه پیش ، پس از بررسیهای همه جانبه ، استاد محمدجان شکوری و استاد عبدالقادر منیارف ، دو تن از استادان بزرگ زبان و ادب فارسی از تاجیکستان به عضویت وابسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی ایران درآمدند. اوضاع ناآرام سیاسی اجازه نمی دهد که همین انتخاب از میان ادبا و زبان شناسان افغان به عمل آید . من در اینجا به نظرم می رسد که یکی از شایسته ترین ادبایی که می توان از میان ملت هم نژاد و هم مذهب و هم تاریخ ما – یعنی افغانها- برای عضویت در فرهنگستان زبان و ادب فارسی انتخاب کرد آقای نجیب مایل هروی است». (ص ۵۵۶) . آقای خرمشاهی معلوم نکرده اند چگونه است که اگر مردم ترک آذربایجان جنوب ارس بخواهند با برادران هموطن و هم زبان و هم تاریخ خود در شمال رود ارس و یا با همزبانان ترکیه ای خود رابطه برقرار نمایند « بیگانه پرست » خطاب میشوند ولی اگر از افغانستان و تاجیکستان افرادی همچون محمد جان شکوری ، عبدالقادر منیازوف ، غلام سرور همایون ، دادخدا سیم الدین ، صفر عبدالله ، محمد سرور مولایی، محمد حسین یمین را برای فرهنگستان زبان ایران عضوگیری نموده و از بیت المال مردم ایران برایشان حقوق در نظر گرفت و به عنوان چهره ماندگار مورد تجلیل قرار داد و کتابها و آثارشان با حمایت دولتی چاپ و منتشر شد ، جایز و روا می گردد.
در انتها برای بهاءالدین خرمشاهی سلامتی و طول عمر آرزو کرده و امیدوارم شاهد آثار و خدمات جدیدی از ایشان باشیم و نیز امیدوارم دیگر بزرگان فرهنگی و علمی این سرزمین هم همتی نموده و دستی بر قلم برده و خاطرات و مشاهدات و معاشرتهای خود را قلمی نمایند . خرمشاهی در مقدمه کتاب آورده است : « شاید بعضی از خوانندگان تصور کنند که من از شدت اهمیت دادن به خود و رضایت نفس است که «زندگینامۀ خودنوشت » می نویسم . اما قول می دهم که اغلب کسانی که می توانند چنین زندگینامه ای بنویسند و نمی نویسند ، لزوماً و حتماً خودخواهی شان از من کمتر نیست ، بلکه شاید تنبلی شان از من بیشتر است و اعتمادشان به روزگار و عمر ، و من در طبع روزگار وفایی نمی بینم و هستی را بقایی».
7 پاسخ
خرمشاهی با تهمت به شاملو و بی احترامی به صادق هدایت نشان داد که نگرشش همان نگاه ایدئولوژیک حکومت اسلامی است .حافظ شناسی ایشان هم غیر علمی و بر سیاق تفکرات نقد ادبی یکصد سال پیش است .
زیتون عزیز، جالب نیست نظرات خوانندگان سایت رو سانسور یا حذف کنید.
سلام. من هم همه را خواندم و فوق العاده پریشان نوشتید. همه حرف شما در حمله به پان ترکیسم بود. هویت ملی ما زبان فارسی است . دست بردارید از پریشان گویی
این بیشتر براهنی نامه بود تا مرور دست اوردهای آقای خرمشاهی. احتمالا نویسنده از هموطنان آذری باشند که تمایلات پان ترکیستی و شعارهای اوایل انقلاب جناب براهنی بنظرشان جذاب آمده و آنرا برجسته کرده اند. براهنی را با افرادی مقایسه کرده اند که در یک سطح نیستند و نیز معلوم نیست چرا محمد رضا شاه آرزوی مرگ براهنی را داشته و یا اینرا کجا اظهار کرده اند. در ضمن تبری آقای خرمشاهی از فلسفه را بطور تلویحی پسندیده جلوه داده اند در حالیکه بیشتر باید مایه خجالت و شرمساری باشد تا افتخار. از عوامل بدبختی این ملت آن بوده است که ناموران او به جای فلسفه عمر خود را به موهوماتی مانند عرفان و شعر های عاشقانه افلاطونی و تفاسیر عجیب و غریب از کتابهای مقدس گذرانیده اند. اگر در ایران هم امثال کانت و جان لاک و دکارت و اسپینوزا و راسل و ویتگنشتاین و رالز ظهور میکردند الان وضع ما این نبود.
جناب رفیعی با سلام و تحیت
مایلم بدانم نام کامل پیر طریقت که به اختصار ض.م( از مشایخ سلسلۀ صفی علیشاهی )معرفی شده اند چیست.
اقای رفیعی
نوشته اید که محمد رضا شاه پهلوی افسوس می خورد که چرا دکتر رضا براهنی را “از زندان ازاد کرد و در همان حبس به حیاتش پایان نداد”. لطف کنید که منبع ویا سند خود را برای چنین نسبتی به محمد رضا شاه پهلوی ارایه نمایید. لازم به تذکر نیست که عدم پاسخگویی شما به این سوال پایبندی جنابعالی را به رعایت اخلاق روزنامه نگاری و تاریخ نویسی به شدت زیر سوال می برد.
ارش
ر شایسته افرادی چون سیدجواد طباطبایی، نصراله پور جوادی ، محمد بقایی ماکان و .. هم باشد، شایسته شأن و مقام ایشان نیست.
آدم یاد حکایت مولوی می افته: چهار هندو در یکی مجلس شدند…
واقعیت اینه که نقدتون متشتت بود اول کلی صحبت راجع به براهنی (بیربط) و بعد هم تیکه پارههایی از کتاب خاطرات که البته به نظر من ارزش داشت و خواندنی بود. اما بالا و پائین عیار فکر ایرانیان همینه. به باور من وجود تاریخ طولانی و غنای فرهنگی و ادبی/شفاهی ایرانی باعث شده که ما راجع به غنای فکری و روشنفکری خودمون هم مقیاسبندی مشابهی بکنیم در حالی که واقعا ته روشنفکری مدرن و دینی و نوسنتگرایی ما همینه….در همین عیار خرمشاهی و سروش و الخ.
دیدگاهها بستهاند.