صاحب این قلم، در سال ۹۲، ۹۱ ـ یعنی وقتی که مهدوی کنی در قید حیات بود ـ مقالهای را با عنوان «کدام دانشگاه؟ کدام امام صادق؟» نوشتم که در سایت «جرس» آن زمان و متعاقباً در سایتهای خبری دیگر منتشر شد و با این آیه شریفه شروع میشد: «یا ایّها الذین امَنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار ولیَجدوا فیکم غلظه و اعلموا أن الله مع المتقین» [توبه: ۱۲۳].
در ضمن آن مقاله، اولاً ماهیت «خانوادگی» دانشگاه امام صادق و اینکه اکثر پستهای این دانشگاه به دست اعضای یک خانواده (خانواده مهدوی کنی) اداره میشود و درواقع اینکه این دانشگاه و البته خانه چند صد متری کنار آن با کوچه اختصاصیاش در منطقه سعادتآباد تهران به علاوه چندین و چند شرکت بزرگ نظیر شرکت «جامعه» و … ، سهم حضرت آیت الله!! از سفره انقلاب بوده است را تذکر دادم ـ که در آن زمان این مطالب هنوز از افکار عمومی مخفی بود و بعدها همچنین با افشاگریهای سایتهای خبری تلگرامی نظیر: آمدنیوز و… کاملاً آشکار و همگانی شد تا حدی که باعث شد پسر مهدوی کنی که بعد از پدر به ریاست دانشگاه رسیده بود، ولو به صورت صوری و فرمالیته هم که شده عزل و بهجایش یک آخوند جیرهخوار دیگر را جایگزین کنند تا کمی از فشار افکار عمومی خارج شوند ـ و ثانیاً در آنجا نوشته بودم که دانشجویان دانشگاه را باید به دو دسته عمده تقسیم کرد: یکی آقازادگان و سردارزادگان نظام که حتی با اندک سفارشی از سوی پدرانشان به عنوان دانشجوی دانشگاه امام صادق پذیرفته میشوند و دسته دوم، دانشجویانی از طبقات عادی مردم که پس از گذشتن از هفت خوان گزینش عقیدتی، ایدئولوژیکی و علمی، اجازه ورود به دانشگاه را پیدا میکنند.
همچنین در آنجا خاطر نشان کرده بودم که کسانی که از این دانشگاه به پستهای عالی نظام مقدس! میرسند غالباً همان سردارزادگان و آقازادگانی (دسته اول) هستند که تحصیلاتشان در دانشگاه فقط از باب داشتن یک مدرک دانشگاهی و احیاناً مزین شدن به عنوان «دکتر» بوده است (و إلا صرف گذراندن چند ده واحد با نمرات حداقلی که دانشی به فرد اضافه نمیکند). همچنین نوشته بودم که دانشجویان دسته دوم (دانشجویان طبقات متوسط و ضعیف) این دانشگاه نیز خود به دو گروه تقسیم میشوند: یکی گروه بزرگتر، آنهایی که ریاکارانه و مزوّرانه خود را به منابع قدرت نزدیک کرده و با شرکت در فعالیتهای گروههایی نظیر: بسیج، دفتر اعزام مبلغ، و… سعی میکنند از نمد مناسبات پشت پرده قدرت، با آشمالی و تملقگویی و خوشخدمتی برای خودشان کلاهی ببافند و خود را ریزهخوار سفره انقلاب کنند و از این سفره پهنشده سهمی بردارند؛ و گروه اندک دوم که پس از ورود به دانشگاه امام صادق و آشنایی با روابط قدرت و خلق و خو و منش کسانی که زمانی آنها را به اشتباه «یاور دین خدا» میپنداشتند، چهره بینقاب حقیقت برایشان آشکار شده و متوجه میشوند که آنچه به آنها «دین خدا» معرفی میشده، تنها پوستین مندرس «ایدئولوژی» کثیفی بوده است که هدفی جز سیاه کردن خلق الله و سوار شدن بر آنها ندارد. لذا این گروه دوم، از گذشته خود توبه کرده، دامن خود را از میدان فساد و دنیاطلبی، و زمین رانتخواری و چپاول آن مقدسنمایان حراملقمه برمیچینند، به مخالفان سرسخت رژیم تبدیل شده، یا احیاناً به کنج انزوا پناه میبرند و یا اینکه دست به مهاجرت میزنند.
شاید تا اینجا این سؤال برای خواننده محترم این یادداشت ایجاد شده باشد که اگرچه گفتن و افشای چنان حرفهایی در آن مقاله در حدوداً ده سال پیش مؤثر بوده و تیری آتشین بر خیمه رژیم ولایت فقیه محسوب میشده، اما بازگویی آن در زمان حاضر چه علت و کارکردی میتواند داشته باشد؟
واقعیت آن است که با به قدرت رسیدن ابراهیم رئیسی در ضمن انتخابات تشریفاتی گذشته، و بلند شدن آوای فریبنده «مدیریت جوان انقلابی»، شاهد به مدیریت رسیدن دستهای از فارغالتحصیلان دانشگاه امام صادق در پستهای مختلف سیاسی، اقتصادی و فرهنگی هستیم. این مطلب در بین معاندان و نیز منتقدان نظام سروصدای زیادی به پا کرده و هدف آماج حملات رسانهای آنها شده است. این افراد، «دانشگاه امام صادق» که از حیث جغرافیایی در «پل مدیریت» تهران واقع شده است را با یک تعبیر کنایهآمیز، پل رسیدن به مدیریت عالی در رژیم ولایت فقیه معرفی کرده و به همین دلیل، فریاد و فغان به راه انداختهاند و این همان «آدرس غلط»ای است که تعمداً یا به اشتباه دارند به مخاطبانشان میدهند.
به گمان نویسنده ـ که معالاسف خود سابقه تحصیل در این دانشگاه را هم دارد ـ کسانی که در مقطع زمانی فعلی، از دانشگاه امام صادق به پستهای ارشد نظام میرسند عمدتاً همان آقازادگان و سردارزادگان نظاماند (یعنی همان دسته اول از دانشجویان این دانشگاه) ولذا نباید آن را مستقیماً به دانشگاه امام صادق ربط داد بلکه باید آن را بهگونهای دیگر و در کنار سایر قطعات پازل تفسیر نمود.
به باور بنده واقعیت این است که در این برهه زمانی که رهبری به روزهای آخر زندگیاش نزدیک میشود، رژیم دارد مهرههای وفادارش را و از جمله آقازادگان آنها را در پستهای کلیدی میگمارد تا بدینوسیله راه انتقال مسالمتآمیز و کمهزینه قدرت به بیت خود خامنهای فراهم شود. اینکه فیالمثل گفته میشود در دولت رئیسی، سرداران سپاه از این جهت به مناصب وزارت و استانداری و… انتخاب شدهاند تا اگر پس از مرگ خامنهای، آتش خشم و نارضایتی مردم مجدداً شعلهور شد، بتوانند غائله را [همچون دی ۹۶ و آبان ۹۸] به سرعت بخوابانند، تفسیر سادهلوحانهای است. آخر مگر سرداران سرکوبگر سپاه نیازی به اجازه از عوامل دولتی دارند تا بخواهند دست به کشتار و دستگیری بزنند؟!
آنچه که باعث این مهرهچینی از سوی نظام گردیده درواقع معلوم کردن سهم هرکدام از افراد کلیدی و وفادار و صاحبحق! رژیم در دوران رهبری پساخامنهای از قدرت و ثروت بوده تا مبادا در آینده بر سر ارث خود از سفره انقلاب، بین این افراد دعوا و نزاعی رخ دهد و و انتقال قدرت از خامنهای به بیت خود او (که همانا تفسیر واقعی و صحیح از «بیانیه گام دوم انقلاب» خامنهای است) با مشکل روبرو شود و رژیم ولایت فقیه به زبالهدان تاریخ بپیوندد.
انتصاب آقازادگان و سردارزادگان نظام و از جمله آقازادگان و سردارزادگان امام صادقی هم از همین رو و برمبنای همین فلسفه است و هرگونه تفسیر دیگری از آن، آدرس غلط دادن به مردم است. کسانی که چنین آدرس غلطی به مردم میدهند (اگر تعمدی در کار خود ندارند) باید بدانند که دارند با این کار خود، هیزم بر تنور «ایدئولوژی» میریزند. ایدئولوژی رژیم ولایت فقیه، تفسیر شیعیمآبانه از اسلام سیاسی است که مشروعیتبخش قدرت خامنهای و جیرهخوارانش گشته است. ایدئولوژی برای خام کردن مردم است ولذا جنگ اصلی با ایدئولوژی نیست، بلکه با قدرتی است که ایدئولوژی در دست او و توجیهگرش شده است.
پل مدیریتِ رژیم ولایت فقیه، اگر هم زمانی وفاداری به ایدئولوژی خمینیسم و تحصیل در جاهایی مثل دانشگاه امام صادق بوده است، الان سالها است که دیگر به «بیت رهبری» منتقل شده است. یادمان باشد ایدئولوژی سروصدایی عوامفریب است: نه باید گول آن را خورد و نه ناخواسته بر سروصدا و غریو آن افزود.