اولین عکس العمل به صحنه های دردناک و دلخراش هزاران نفر از مردان، زنان و کودکان وحشت زده و بی پناهی که در فرودگاه کابل صف کشیده بودند تا به هر طریق که شده برای نجات جانشان به هر مقصد نامعلومی هم که شده پرواز کنند، انزجار از رفتار و کردار ناجوانمردانه آمریکا در درجه اول و متحدین غربی اش از قبیل انگلستان و دیگر اعضای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) است که بعد از ۲۰ سال حضور در افغانستان و تعهدات بی شمار، یک باره به تعهدات قبلی شان پشت کردند و سرنوشت میلیونها مردم امیدوار و متکی به خودشان در آن کشور، به ویژه زنان و جوانانی را که با تکیه بر پشتیبانی غرب خواستار بنای کشوری همسو با آرمان های دنیای مدرن بودند، تسلیم نیروهای انتقامجو و واپسگرای طالبان نمودند.
برای افرادی که خاطره صحنه های فراموش نشدنی هلیکوپترهای ارتشی آمریکا در پشت بام سفارت ایالات متحده در سایگون و تلاش هزاران ویتنامی که طی سنوات طولانی در خدمت نیروهای آمریکایی بودند و برای فرار از دست نیروهای کمونیستی پیروز، خودشان را به در و دیوار می زدند، هنوز به روشنی روز زنده است، صحنه های هولناک فرودگاه کابل در روزهای اخیر چیزی جز تکرار همان سناریو پیشین نبوده است؛ هرچند اثرات آنچه که ما امروز شاهدش هستیم به علت وجود شبکه های اجتماعی و آماج خبر رسانی های زنده در سطح جهانی، به مراتب هولناکتر از فاجعه سفارت آمریکا در سایگون است.
خط باریک میان اخلاقیات و واقعگرایی در سیاست بینالمللی
۱) اخلاقیات: دولت های متعدد و افکار عمومی در آمریکا همیشه بطور کلی و به ویژه به لحاظ تاریخچه مبارزات استقلال طلبانه خودشان علیه انگلیس، همواره با سیاست های استعماری کشورهای اروپائی، برخوردی کاملا منفی داشته اند که در سال های بعد از جنگ جهانی دوم به اوج خود رسید و در این راستا توانست نقش موثری را در پایان بخشیدن به سیاست های استعمارگران وقت ایفا نماید. به عنوان مثال، پشتیبانی دولت آیزنهاور در پی اشغال کانال سوئز از سوی نیروهای جنگی انگلیس و فرانسه از جمال عبدالناصر ،نه تنها بطور سمبلیک حساب آمریکا را با کشورهای عمده اروپائی جدا کرد، بلکه باعث شد تا روند استقلال بیشتر کشورهای مستعمره تا پایان دهه ۶۰ میلادی تکمیل شود.
هم زمان با کم رنگ تر شدن حضور و نقش کشورهای استعمارگر در جهان و به ویژه با اوج گیری جنگ سرد میان غرب و اتحاد جماهیر شوروی، دنیا شاهد افزایش حضور و نفوذ آمریکا در عرصه بین المللی، مخصوصا در کشورهای جهان سوم به بهانه مبارزه با کمونیسم شد که خود داستانی طولانی دارد؛ ولی نکته قابل توجه اینکه تاریخچه روابط میان آمریکا با دوستان و متحدان جدیدش در عرصه بین المللی گواهی می دهد که علیرغم تمام شعارهای مقامات و شخصیت های متعدد آمریکائی، رفتار آمریکا و عواقب آن برای مردم عادی در اقصی نقاط جهان اگرچه تفاوت چندانی با تجربیات قبلی آنها با استعمارگران سنتی نداشته است ولی برخلاف استعمارگران سنتی که اغلب حامی متحدان و عناصر وابسته به خودشان بوده اند، آمریکائی ها در بیشتر اوقات اغلب برخوردی غیر شایسته همراه با بی وفائی کامل نسبت به آینده و سرنوشت دوستان قدیمی خود – چه خوب و چه بد – داشته اند.
نگاهی اجمالی به رهبران «دست پرورده ای» چون دو رئیس جمهور ویتنام جنوبی («دیم» که در سال ۱۹۶۳ در پی کودتای نظامی با تبانی آمریکا کشته شد و «چو» که مانند اشرف غنی در پی پیروزی نیروهای ویتنام شمالی مجبور به فرار از میهنش گردید)، آناستازیا سوموزا، رئیس جمهور نیکاراگوئه و محمد رضا شاه پهلوی در سال ۱۹۷۹ و حسنی مبارک، رئیس جمهور مصر در سال ۲۰۱۱، که همواره در مقاطع حساس بین المللی در کنار آمریکا بودند، نمونه هائی از سرنوشت رهبرانی است که هرکدام در مواقعی حساس صمیمانه در کنار آمریکا ایستادند ولی به محض ضعف و سقوط، انگار با دشمنی دیرینه روبرو شده اند. این نوع رفتار اخیرا در پی برخورد و اظهارات تحریک آمیز ترامپ خطاب به متحدین سنتی آمریکا در ناتو ابعاد تازه ای به خود گرفت و زمزمه های بعدی مبنی بر کاهش یافتن حضور نظامی آمریکا در خاورمیانه و خلیج فارس، خاطره تلخ تخلیه نیروهای آمریکایی از بیروت (در پی یک حمله تروریستی در سال ۱۹۸۳) را تجدید کرد و آن حس بی اعتمادی پشت پرده بسیاری از سران کشورهای عربی خلیج فارس نسبت به آمریکا را تشدید نمود.
آغاز مذاکرات مستقیم با طالبان به ابتکار دولت ترامپ که بدون حضور مقامات رسمی افغانستان در دوحه آغاز شد و در بهار ۲۰۲۰به نتیجه ای رسید که ما امروز شاهد عواقب آن هستیم، در اصل نمونه ای از فقدان همان حس وفاداری و «اخلاقیات» است که مسبب وضعیت وحشتناک اخیر در افغانستان شده است.
ناگفته نماند بسیاری از صاحب نظران معتقدند که دولت بایدن، ضمن پایان دادن به «نقش نظامی آمریکا در افغانستان» می توانست به راحتی با حفظ یک نیروی نظامی سمبلیک و کم خرج در قالب مستشاری (در حدود ۲۵۰۰ نفر) به منظور تعلیم و آموزش دادن به نیروهای نظامی و پلیس افغانستان، مانع از بروز سناریوی کنونی و سقوط دولت و سلطه کامل طالبان در آن کشور گردد.
۲) واقعگرایی: در کنار ملاحظات اخلاقی، از سوی دیگر نمی شود با یک نگاه واقع بینانه یا «پراگماتیک» آمریکا را هم چندان مورد نکوهش قرار داد و متهم به این نمود که چرا خواستار بستن پرونده ایست که باعث مرگ ۲۵۰۰ سرباز آمریکایی و خرج بیش از «روزی ۳۰۰ میلیون دلار هزینه بی نتیجه در ۲۰ سال گذشته» در افغانستان بوده است (جمعا مبلغی بالغ بر ۲ تریلیون دلار که دوبرابر بودجه ایست که دولت بایدن برای پروژه های بازسازی زیربنای اقتصاد آمریکا در چند سال آینده منتظر تصویبش در کنگره است).
بنا بر این میتوان اقدام آمریکا را از دید خودشان و در چارچوب محاسبات امنیتی و اولویت های سیاست خارجی و منافع ملی امروزشان، به نوعی درک و توجیه کرد.
همچنین، برای آمریکا که در ابتدا شناخت درستی از اوضاع و احوال و شرایط حاکم در افغانستان نداشت، به تدریج این حقیقت روز به روز آشکارتر شد که علیرغم پیشرفت های قابل ملاحظه ۲۰ سال گذشته به ویژه در زمینه ترویج آموزش و پرورش در سراسر کشور و تاکید بر ارزش های مترقی اجتماعی (مانند موقعیت و حق و حقوق عادلانه برای زنان در جامعه افغانستان)، آمریکا و متحدانش نمی توانند در مدت زمان معقولی قابلیت ایجاد تغییرات اساسی در هویت ملتی را در داشته باشند که اکثریت آنها کماکان با فرهنگ قبیله ای و اعتقادات شدید و واپسگرایانه مذهبی آمیخته اند. بنابراین در پی ادامه و تشدید درگیری های ضد چریکی علیه طالبان، به ویژه پس از تامین اهداف اولیه آمریکا که سرانجام با ترور بن لادن به پایان رسیده بود، پایان دادن به طولانی ترین جنگ آمریکا اجتناب ناپذیر شده بود؛ جنگ پرهزینه ای که هدف نهائی اش دیگر برای توده های مردم در آمریکا قابل درک نبود. این تنها موضوعی است که دولت بایدن و دولت قبلی دونالد ترامپ نسبت به آن همسوئی کامل داشته اند. هرچند نباید از یاد برد که شخص بایدن از سال ۲۰۰۹ مروج و مشوق چنین سیاستی بوده است.
اکثریت افکار عمومی در آمریکا نیز خواستار پایان حضور آمریکا در افغانستان و اتمام ماموریت پیچیده و پرهزینه «مقابله با شورش» در کشوری بودند که به انگیزه اجرای ماموریت ساده و مشخص «مبارزه با تروریسم» به آن رفته بودند؛ ماموریتی که عملا با کشتن بن لادن ۱۰ سال پیش به اتمام رسیده بود. بنابراین، واقع گرایان در عرصه سیاست داخلی آمریکاپیش بینی می کنند که بایدن و حزب دموکرات بتوانند در انتخابات میان دوره ای مجلس نمایندگان و سنا که در نوامبر ۲۰۲۲ برگزار خواهد شد از اقبال بهتری در قبال جمهوریخواهان و طرفداران باقیمانده ترامپ برخوردار شوند. حتی بعید نیست که بعضی با توجه به موقعیت ممتاز و محبوب کنونی آمریکا در ویتنام، خروج ایالات متحده را در این شرایط به عنوان مقدمه ای برای بازگشتی بهتر و سودمندتر به افغانستان در آینده ای نه چندان دور توجیه نمایند.
نتیجه
تردیدی نیست که عملکرد آمریکا در افغانستان به وضوح نشان دهنده این حقیقت است که چگونه در نهایت اخلاقیات فدای واقع گرائی شده است . اینگونه مصلحت جوئی و بی تعهدی بی شک باعث بی اعتمادی و رنجش بی سابقه ای نه تنها در میان افکار عمومی در جهان بلکه در میان نزدیکترین متحدان آمریکا در سراسر جهان و به ویژه کشورهای اروپایی و خاورمیانه شده است.
از سوی دیگر شکست و خروج نیروهای آمریکا در افغانستان باعث افزایش روحیه همه نیروهای افراطی در جهان، از طالبان و القاعده گرفته تا امثال حزب الله لبنان و حماس و جهاد اسلامی شده است. پیروزی طالبان در جنگ با پرقدرت ترین و ثروتمندترین کشور جهان باعث تقویت این الگو شده که با ایستادگی و صبر همراه با مقاومت مسلحانه می توان بزرگترین ابرقدرت جهان را وادار به شکست و عقب نشینی نمود.
درس مهم دیگر از این تجربه تلخ این است که بدون پشتیبانی مردمی -چیزی که متاسفانه حکومت اشرف غنی نتوانست به آن اتکا نماید- نمی توان صرفا به امید نیروهای بیگانه سرکار ماند. نیروهای طالبان که خود به زور سرنیزه قدرت را تصاحب کرده اند نیز به همین علت -یعنی عدم پشتیبانی اکثریت مردم- با همین وضعیت روبرو خواهند بود و به احتمال زیاد به زودی با توجه به سقوط اقتصاد و ارزش پول ملی و فرار مغزها، افغانستان متاسفانه یک بار دیگر درگیر یک جنگ داخلی خانمانسوز خواهد شد که زمزمه آغاز آن با شکل گیری هسته مقاومت در دره پنجشیر و تحریکات پشت پرده از سوی برخی کشورهای خارجی از هم اکنون به گوش می رسد.
0 پاسخ
سلام
ببخشید شما لطف کنید بفرمائید کجای دنیا اخلاقیات فدای پول و قدرت واسطه و مصلحت نشده نمیشود . …. فقط یک جا را به ما نشان دهید اروپا و آمریکا که فقط خودشان را لایق اخلاقیات ورعایت آن میدانند البته آنهم عملا وجود ندارد … دنیا بدون اخلاقیات نهادینه شده یه جنگل بیش نیست…