هفته گذشته، بهمناسبت میاد پیامبر اسلام، همکارانم اتاقی را در کلابهاوس برگزار کردند. یکی از میهمانانِ اتاق زیتون کمتر از ۴۸ بعد، از جهان فانی درگذشت و ما را وداع گفت. این یادداشت ادای دینی است به این دوستِ نادیده؛ «محمدآزاد جلالیزاده».
پدر و پدربزرگِ آزاد، مسلم و علی جلالیزاده، از قربانیان خشونتهای کور پس از انقلاب ۵۷ بودند. این پسر و پدر، ۱۹ تیر ماه ۱۳۶۰، از سوی گروهی از مخالفان جمهوری اسلامی ترور شدند. همسرِ مسلم، در زمان ترور، آبستنِ آزاد جلالیزاده بود و آزاد پیش از آنکه پا به دنیا بگذارد، پدر و پدربزرگش را از دست داد و رنج و دردِ دیدار پدر را تا همین چندر روزِ پیش بهدوش میکشید و دلش «نوازشها و سختگیریهای پدر را کم داشت». روایتِ این کشتار را ، آزاد، سالها پیش در یکی از نشریات محلی کردستان،سیروان، چنین نوشت:
«نوزدهم تیرماه ۱۳۶۰ شمسی. پاسی از شب گذشته است. زنگ خانهای قدیمی در محلهی قطارچیان سنندج بهصدا در میآید. در باز می شود. در خانه زن پا-به-ماه و همسرش در یک اطاق و دیگرانی در اتاقهای مجاور زندگی ساده و بدون تجملات خویش را میگذرانند. در سیاهی شبعدهای مسلح به حیاط منزل وارد میشوند ملاعلی، پیشنماز مسجد محله، را به بیرون میبرند و به او شلیک میکنند. ملا مسلم، فرزند ملا علی، کهبا توجه به سواد و اخلاق و تخصص و تعهد و هوش سرشارش میتواند یکی از «سرمایه های عظیم اجتماعی» آیندهی کردستان و ایران باشد، ازپلهها پایین میآید تا ببیند چه خبر است. میخواهد با مهاجمین به بحث بنشیند و آنان را آرام کند. در کنارش شیخ وسیم که تسلطش بر عربی وکُردی مثالزدنی است، ایستاده است. بالاتر فاطمه، مادر مسلم و همسر ملا علی، و علویه[مادرم] همسرِ باردار مسلم، با نگرانی غیر قابل وصفیبه نظاره نشستهاند. «مسلم» میخواهد حرف بزند. میخواهد بگوید: «شلیک نکنید ، بحث کنیم…». قدمی به جلو میآید. مهاجمین سگهای ذهنو جسمشان را رها ساختهاند و منطق سرشان نمیشود و میخواهند با تفنگ و خشونت و ترور، دموکراسی برای ایران و خودمختاری برایکردستان! را پیاده کنند… دستها روی ماشه میرود. یک خشاب کامل بر بدن مسلم خالی میشود. به سوی شیخ وسیم هم تیراندازی میکنند. جلال، برادر نوجوان مسلم، پارهسنگی بر میدارد تا به نوعی دفاع کرده باشد. در آیین مهاجمین کوچک و بزرگ بایستی کشته شوند. مخالفی نفکری و غیر فکری باید محو شوند. رگباری بر بدن جلال هم جا خوش میکند. فریاد و ناله و ضجهی زنان به آسمان میرود. نتیجه چیست ؟ ایران و کردستان یکی از سرمایه های عظیم روشنفکری خود را، ملا مسلم،یکی از روحانیون بزرگ را، ملا علی، از دست میدهند وجلال، که اکنون یکی از سرمایههای اجتماعی ماست، و شیخ وسیم که از آن به بعدکنج عزلت را برگزیده است، به شدت مجروح میشوند. مادرمسلم سالها بعد افسردگیش تبدیل به سرطان میشود و دار فانی را وداع میگوید و علویه، هنوز که هنوز است دچار استرس و نگرانی وافسردگی است … و من، محمدآزاد، فرزند مسلمی که دو ماه بعد قرار بود در آغوش پدر آرام گیرد، اکنون که سیو اندی سال از آن ماجرا گذشتهاست، منتظر دیدار پدر و پدربزرگم در قیامتم . و اکنون میگویم : دیگر بس است! سلاحهای خشن سرد و گرم، فیزیکی و غیر فیزیکی را کنار بگذاریم و بس کنیم شلیکها را و با هم بحث کنیم. کردستان و ایران از خشونت خسته است. اندکی با هم مهربانتر باشیم. دلم، نوازشها و سختگیریهای پدر را کم دارد. «مسلم»! دوستت دارم و دیدار به قیامت…(پایان روایت)
من، متأسفانه هیچگاه موفق بهدیدار آزاد نشدم با او اما، گاه و بیگاه، در ارتباط بودم. نخستین بار، دههی هشتاد از من خواست که در نقد مطلبی برای وبلاگش چیزی بنویسم. نوشتم و او نیز بر آن نقدی نوشت. سالها بعد، هر از گاهی مطالبش را برای انتشار در وبسایت «جرس» میفرستاد و از معدود فعالان سیاسی و اصلاحطلبی بود که جرأت نوشتن برای ما را داشت. برای «زیتون» هم نوشت.
محمدآزاد، اصلاحطلب بود و منتقد بسیاری از اصلاحطلبان. بهرسم پدرش که هم در حوزههای اهل سنت طلبگی و در دانشگاه تهران به تحصیل علوم قضایی دانشجو بود، در دوگانهی دین و دنیا غور میکرد و به نواندیشی دینی گرایش داشت و بیمحابا میاندیشید. چنانچه از نوشتهاش برای سالگرد پدر معلوم است، حتی قاتلان پدر را هم به پرهیز از خشونت و گفتوگو فراخوانده و گویی آنان را نیز بخشیده است. باید باور، قلب و روح بزرگی در پس چنین کلماتی باشد.
آزاد در کنار تحصیل و تدریس در دانشگاه، فعالیت سیاسی را هم پیش میبرد. از عضویت و فعالیتش در در جبههی مشارکت اطلاع داشتم. از نزدیکانش شنیدم که بهخاطر نوشتهها، مواضع و فعالیتهای سیاسیاش، مخصوصا در سالهای اخیر تحت فشار بوده، بارها بازجویی شده و در خانهاش شنود کار گذاشتهاند و منزلش را تفتیش کردهاند.
فوتِ آزاد جلالیزاده در نیمههای شب و در حالیکه در منزل شخصیاش تنها بوده اتفاق افتاد و شایعاتی را دامن زده است. پنج روز پیش از وفات واکسن آسترازنکا را تزریق کرده و روز قبلش از عوارض و سردرد ناشی از آن شاکی بوده است. علت فوت سکته قلبی اعلام شده است. بااینحال بستگانش از تماسهای مشکوکی که منجر به پیدا کردن جنازه شده خبر دادهاند و نیز از تهدیدها و شنودهایی که در منزلش کارگذاشته شده.
آرزو میکنم روحش به دیدار پدر و پدر بزرگش شاد شود و تحملِ غم از دست دادنش بر مادر و خانوادهاش میسر گردد؛ انا لله و انا الیه راجعون.