«در بازجوییها به صراحت به من و خانوادهام به خصوص مادرم خیلی توهین میکردند.به طرز وحشتناکی تحقیر میکردند. به کلیسا…
شش سال زندان گرفتم در دادگاه بدوی. میارزید. به احساس تعلق به یک جمع بزرگ قدرتمند که در تلاش است…
تحت تاثیر جوها و احساسات و عصبانیتها در احکام صادره و حتی اعدام دختران سیزده چهارده ساله به صرف تندزبانی…
دست دخترم را گرفتم با نامهای در دست به دفتر ریاستجمهوری وقت [خاتمی] رفتیم. مرا راه ندادند و فقط نامه…
روزهایی از من میخواستند بگویم همسرم جاسوس است و خودم هم برای سازمانهای جاسوسی کار میکنم، اما من نمیپذیرفتم و…
اولین شلاقی که به من زدند طوری بود که من را کول گرفتند و داخل سلول آوردند. با قیچی پوست…
حتی خفه شو برای من قشنگ بود. چون صدایی به گوش من میرسید.حتی اگر صدا از کسی باشد که قصد…
برای رفتن به توالت باید کاغذ را از دریچه بیرون میگذاشتم تا هروقت دیدند در را باز کنند. بارها پیش…
تمام لباسهایم حتی جورابم را هم گرفتند، داخل سلول چیزی نبود جز یک پتو پر از استفراغ خشک شده، توالت…
روز اول که برای بازجویی رفتم به تخت بسته شدم. دست و پایم را کشیدند. خیلی درد داشت. ضربههای کابل…