من از یادشان نمی کاهم
۲۵ بهمن ۱۳۸۹ ساعت حدودا ۸ شب از یک شماره ناشناس که برای مبادا ذخیره کرده بودند به کوکب، من و نرگس زنگ زدند و بعد از آن تا ماهها بیخبری از مادر و پدر تنها خبر ما بود. هرشب پشت آن درهای بدقواره جمع میشدیم و عزیزانمان را جستجو میکردیم گاه با صدای بلند اسممان را می گفتیم که بشنوند و دلشان آرام شود گاه چراغی در خانه در پاسخ فریادهایمان که دست جمعی و بلند در شبهای پاستور شرح حال مان را می دادیم، روشن و خاموش میشد و دلمان به آن روشن و خاموشی خوش که زنده اند.