جنبشها میپرسند: چگونه می توان «فضا» را تصاحب کرد؟
حیات شهروند، در میان ارتباط و تعامل با اشیاء و پدیدههای شهری و مواجههی مستقیم با فرمهایی که بیان واضحی از ایدئولوژی و فرهنگ دولتیاند، شکل میگیرد. فضای شهری، صحنی برای نمایش اقتدار سیاسی، و عمل هژمونیک دولت برای کنترل، نظمبخشی و تصاحب فضاست؛ چراکه فضای شهری، شیوههای اندیشه و عمل را تولید میکند. در این شرایط، سیاست استبدادی، امکانات لازم را برای پراکتیسهای یکسان و همنواخت فراهم میکند تا به خلق نظامهایی برای سرکوب صداهای غیریتسازی شده و همگونی بدنها، شخصیتها، هویتها و عملها منجر شود. الوار بویتراگو [۱]، محقق حوزهی معماری و شهرسازی، در مقالهای با عنوان شهرگرایی و دیکتاتوری [۲]، سه جنبهی: تأکید بر محاسبه و گسترش استراتژیهای فضایی، برتری دولتهای انضباطی و مهندسی اجتماعی و تلاش برای توتالیزهکردن زندگی اجتماعی بهوسیلهی معانی پلاستیکی و فرمهای ساختگی، را کارویژههای اصلی و پنهان «شهرسازی» توسط دیکتاتوریها معرفی میکند. به همین خاطر است که هانری لوفهور [۳]، چگونگی درک و بازنمایی فضا را معنای دقیقتر مالکیت فضا میداند، نه صرفاً وضع حقوق و قوانین به شکل انحصاری بر یک قلمروی فیزیکی. در واقع اشارهی بویتراگو هم به تلاشِ فراگیر و همهجانبهی دیکتاتوریها در تصاحب حقیقی فضاست؛ سیاستی که از هر راهی تلاش میکند تا با کنشی تبهکارانه و ویرانگرایانه و با فعالیتهایی استعماری، فضا را از آن خود کند.